از نظریه تا واقعیت، گاه فاصله‌ بسیار است!
*مهدی تدینی،نویسنده و مترجم 

این نظریه‌ها هرگز نمی‌تواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روان‌شناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همه‌چیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینه‌های زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟!

پرسش: پدرم متولد سال ۱۳۲۳ است، یعنی سه سال پس از سرنگونی رضاشاه در روستا به دنیا آمد. کم‌وبیش ده‌ساله بود ــ ۱۳۳۳ ــ که مانند هزاران نفر از نسل‌های پسین و پیشین خود با یک لا پیراهن به تهران آمد. سوادی در حد خواندن نوشتن داشت و از همان کودکی کار کرد. نه پشتوانۀ مالی داشت و نه حمایت خانوادگی. با کارگری در مغازه بزرگ شد. هر نوع نظریۀ تاریخی‌ـ‌سیاسی که برای تبیین انقلاب ارائه شود، باید چنان باشد که با زندگی واقعی نسل پدران ما سازگار باشد، وگرنه برآمده از ذهنیات و بیگانه با واقعیت است. در این نوشته می‌خواهم با مثال پدرم، نشان دهم برخی نظریه‌های انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند! پدرم در ۲۷ سالگی ازدواج کرد (۱۳۵۰). همان روستازادۀ کارگر و بی‌پشتوانه‌ای که ۱۳۲۳ به دنیا آمده و در ۱۳۳۳ به تهران آمده و در ۱۳۵۰ ازدواج کرده بود، با کارگری از نوع روزمزد در ۱۳۵۵ خانه داشت، مغازه خریده بود و خودرویی صفرکیلومتر هم به قول خودش «از درب کارخانه» تحویل گرفته بود، دو فرزند هم داشت. اگر فرض را بر این بگیریم که پدرم ــ به عنوان نمونۀ یک نسل ــ از بیست‌سالگی (۱۳۴۳) عزمش را برای ساختن زندگی جزم کرده و با هدف تشکیل خانواده و زندگی مرفه تلاش کرده بود، در فاصلۀ دوازده سال، از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵، به همۀ این اهداف رسیده بود (در ۳۲ سالگی). اکنون پرسشی اساسی که باید پاسخ داد این است: چطور ممکن بود فردی با کارگری بتواند در مدت ۱۲ سال به خانه، مغازه، ماشین و زن و فرزند برسد؟ توضیح اقتصادی این وضعیت چیست؟ یادآوری می‌کنم پدرم اهل دلالی یا پول بادآورده نبود، پشتوانۀ خانوادگی هم نداشت! پس چگونه او این مسیر را طی کرد؟ پاسخ روشن و ساده است، اما شگفتا که همین نکتۀ ساده در کتاب‌های تاریخی‌ـ‌تحلیلی و در نظریه‌های انقلاب به درستی بازتاب نیافته است، و بدتر اینکه اصلاً آن را وارونه خوانده‌اند. جواب این است که در فاصلۀ سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ تورم بسیار پایین بود (گاهی نزدیک به صفر و اغلب زیر ده درصد)، اما در مقابل درآمد سرانۀ ایرانی‌ها به سرعت بالا می‌رفت. وقتی درآمد رشد کند و هزینۀ زندگی رشد نکند، فرد امکان می‌یابد پس‌انداز کند و نیازهای اولیۀ زندگی‌اش را تأمین کند. به همین سادگی... اما دو سال بعد، یعنی دو سال بعد از اینکه نسل پدر من از بی‌بضاعتی محض به تمام نیازهای ضروری رسیده بودند، انقلاب شد! مناقشه‌ای که من سر نظریه‌های انقلاب دارم و بارها درباره‌اش بحث کرده‌ام از همین‌جا آغاز می‌شود. سال ۱۳۵۴ سالی است که ایرانی‌ها  بالاترین درآمد سرانۀ تاریخ خود را تجربه کردند. برخلاف اینکه برخی دائم می‌گویند توزیع درآمد سرانه متوازن نبود، اما پدر کارگر من به عنوان نمایندۀ یک نسل از آن افزایش درآمد سرانه بسیار منتفع شده بود. بخشی از نظریه‌ها و نظریاتی که دربارۀ انقلاب وجود دارد، «نابسامانی اقتصادی» (از تورم و توزیع نامناسب و شکاف طبقاتی تا بالا رفتن سرسام‌آور هزینه‌های زندگی) را دلیل انقلاب معرفی می‌کنند. این نظریه‌ها هرگز نمی‌تواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روان‌شناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همه‌چیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینه‌های زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟! قصد ندارم در اینجا دوباره نظریه‌ام را دربارۀ انقلاب تکرار کنم و جواب همۀ این پرسش‌ها را بدهم. فقط خواستم مثالی عینی بیاورم تا یادآوری کنم نظریه‌های سیاسی‌ـ‌تاریخی باید با عینیات و زندگی واقعی مردم تطابق داشته باشد. اگر تصور می‌کنید داستان زندگی پدرم یک استثنا بوده، اطرافتان از افراد هفتاد تا هشتادساله بخواهید زندگی اقتصادی‌شان بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ را شرح دهند. ابتدا این عینیات و این تجربه‌های زیسته را بشنوید و مطالعه کنید تا اگر روزی به امید خدا به لندن رفتید و آنجا کتاب «ایران بین دو انقلاب» را نوشتید، نتیجۀ کار شما این‌قدر بی‌ربط به واقعیت زندگی ایرانی‌ها نباشد! (البته نقد «ایران بین دو انقلابِ» آبراهامیان باشد برای فرصتی دیگر). مشکل عمومی تاریخ‌نگاری و نظریه‌پردازی ــ نه فقط در ایران بلکه همه‌جا ــ این است که تاریخ‌نگار و نظریه‌پرداز با پیش‌فرض‌ها و انگاره‌های پیشینی خود به سراغ تاریخ می‌آید و با سندپژوهی فقط همان شابلون‌هایی را که با خود به تاریخ‌نگاری آورده است پر می‌کند. مانند کتاب نقاشی کودکان که نقاشی‌ها پیش‌تر کشیده شده و فقط باید با مداد رنگی آن‌ها را رنگ‌آمیزی کرد. در مقابل آن نوع نگاه پدیدارشناختی که من مدافع آنم، می‌کوشد کارش فقط رنگ‌آمیزی طرح‌های بیگانه با واقعیت نباشد.   ###