شناخت‌شناسی مصباح و پیامدهای آن
*احمدزیدآبادی 

از نگاه آقای مصباح جز شخص او و پیروان و مدافعانش، بقیۀ افراد بشر از جمله تمام روشنفکران دینی از مرحوم دکتر شریعتی گرفته تا مهندس بازرگان و دکتر سروش، منحرف و بلکه مرتد به حساب می‌آمدند و در کنار آنها، تمام روحانیون نواندیش از مجتهد شبستری تا سید محمد خاتمی نیز منحرف محسوب می‌شدند.

پرسش: مقام‌های رسمی جمهوری اسلامی سالروز فوت شیخ محمدتقی مصباح یزدی را فرصت مناسبی برای تجلیل از نظرات و دیدگاه‌های عقیدتی و سیاسی او یافته‌اند. این مناسبت در عین حال حال فرصتی است برای منتقدان و مخالفان دیدگاه‌های آقای مصباح تا نظام فکری و آثار مترتب بر آن را برای جامعه بازشکافند. من به عنوان یکی از منتقدان و مخالفان جدی نظام فکری آقای مصباح، علاقمندم که در یکی از "کلاس‌های آزاداندیشی" که گویا قرار است در دانشگاه‌ها به راه بیفتد، به تفصیل نظراتم را در مورد عقاید او تشریح کنم، اما قبل از آن، در اینجا به اجمال نظرم را در مورد دستگاه فکری آقای مصباح مطرح می‌کنم. بزرگترین ایراد دستگاه فکری محمدتقی مصباح یزدی، "معرفت‌شناسی" یا به عبارتی "شناخت‌شناسی" او بود. آقای مصباح بحث برداشت‌های متعدد از یک متن بخصوص متون دینی را رد می‌کرد و فقط یک برداشت را مطابق غرض اصلی صاحب آن می‌دانست. تا اینجای کار ماجرا خیلی نگران‌کننده به نظر نمی‌رسد، زیرا بسیاری از افراد چنین تصوری از پدیده‌ها و متون نوشتاری دارند. مشکل اصلی آنجا نمایان می‌شد که آقای مصباح برداشت شخصِ خود را منطبق با غرض واقعی متون دینی می‌دانست و سایر برداشت‌ها را نه فقط بی‌ربط، بلکه انحراف از اصل دین می‌شمرد. با این طرزفکر او به واقع، فهم خود را مطلق و خواسته یا ناخواسته خویش را در جایگاه خداوند می‌پنداشت! وقتی فرد آدمی، فهم خود را عینِ غرض و مقصود خدا بداند و عملاً خود را جای او فرض کند، طبیعی است که عقاید شخصی خود را معیار حق و باطل و یا هدایت و ضلالت دیگران به شمار آورد و به راحتی حکم به انحراف و تکفیر صاحبان فهم‌ها و برداشت‌های متفاوت دهد. از نگاه آقای مصباح جز شخص او و پیروان و مدافعانش، بقیۀ افراد بشر از جمله تمام روشنفکران دینی از مرحوم دکتر شریعتی گرفته تا مهندس بازرگان و دکتر سروش، منحرف و بلکه مرتد به حساب می‌آمدند و در کنار آنها، تمام روحانیون نواندیش از مجتهد شبستری تا سید محمد خاتمی نیز منحرف محسوب می‌شدند. در واقع آن نوع معرفت‌شناسی، این نوع تکفیر و ارتدادِ تقریباً همگانی را هم به دنبال دارد. این طرز فکر هنگامی که وارد دستگاه حکومت شود، میل به توتالیتاریانیسمی پیدا می‌کند که می‌خواهد همۀ ابعاد زندگی فردی و جمعی افراد جامعه را تحت کنترل کامل پلیسی قرار دهد و افراد متخطی از معیارهای تنگ و منجمد شده را به سختی مجازات کند. این طرزفکر تا آنجا که در پاره‌ای دستگاه‌های رسمی و نیمه‌رسمی رسوخ یافته، مصیبت به بار آورده و معضلات بسیاری برای جامعۀ ما رقم زده است. در عین حال، این طرزفکر آنتی‌تز خود را هم در متن جامعه پرورش داده و مروج نوعی "آخوند ستیزی" فاقد منطق و انصاف در بخشی از اقشار جامعه شده است به طوری که گویی نزد آنان فرقی بین آخوند خراسانی و میرزای نائینی و سید حسن مدرس و سید محمود طالقانی با شیخ محمدتقی مصباح و پیروان او نیست و هم از یک رنگ و جنس و عقیده و رفتار بوده‌اند!   ###