بازنشر به مناسبت درگذشت علامه حکیمی؛
وصیت نامۀ دکتر شریعتی به استاد حکیمی

فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت‌ها و خباثت‌ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را به‌دست کسی می‌سپارم که از خودم شایسته‌تر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست می‌رود،

پرسش: دکتر علی شریعتی استاد محمدرضا حکیمی را در سال های قبل از انقلاب و شهادتش وصی خود قرار داده و وصیت شرعی خود را خطاب به وی نوشته بود. متن زیر، نامه‌ای است که دکتر شریعتی با عنوان «وصیت شرعی» در آذر ۱۳۵۵ هجری شمسی خطاب به استاد محمدرضا حکیمی نوشته، و شش ماه قبل از شهادتش شخصاً به دست ایشان رسانده‌است. این متن که تا اواسط دههٔ ۸۰ شمسی در اختیار استاد محمدرضا حکیمی قرار داشت و سپس به خانواده سپرده شد، محلّ تفسیر، موضع‌گیری و تنش‌های بسیاری در میان موافقین و منتقدین دکتر شریعتی طی چهل سالی شد که از عمر این متن می‌گذرد. «تجدید نظر»، «غنی شدن از نظر علمی»، «غلط‌گیری معنوی» چه معنایی دارد و اینکه بر اساس چه روشی چنین ضرورتی می‌تواند مُحَقَّق شود؟ در فاصلهٔ میان تابستان ۵۶ تا پایان سال ۵۷ هجری شمسی، کمیته‌ای با مدیریت حکیمی و حضور شهیدان مطهری و بهشتی، برگزار می‌شود تا چنانچه متن وصیت خواهان آن است، به تنظیم و تصحیح آثار شریعتی مشغول شود. به موازات، دفتر تنظیم آثار شریعتی در اروپا نیز اقدام به چاپ آثار شریعتی می‌کند. این کمیته به دنبال درگذشت ایت الله مصطفی خمینی و اوج‌گیری مبارزات سیاسی علیه نظام شاهنشاهی و چاپ و تکثیر وسیع آثار شریعتی به شکل مخفی عملاً مُنْحَل می‌شود و محمدرضا حکیمی عملاً فلسفهٔ وجودی چنین کمیته‌ای را منتفی می‌داند. وصیت شرعی مشهد-آذر ماه ۱۳۵۵ علی سربداری برادرم، مرد آگاهی و ایمان، اخلاص و تقوی، آزادی و ادب، دانش و دین، محمد رضا حکیمی. در این فصل بد که هر خبری می‌رسد شوم است، و هرچه روی می‌دهد فاجعه، و «هر دم از نو غمی آید به مبارک‌بادم»، نام شما بر این دو «یادنامه» برای من یادآور آن آرزوی دیرینه و شیرین بود، که همچون صدها هزار آرزوی دیگری که طوقی کرده بودم و بر گردن فردا بسته بودم، در این ترک‌تاز زمانه گسست، و به یغما رفت، و آن آرزو، در یک کلمه، بازگشت شما به میدان بود، میدانی که این‌چنین خالی مانده‌است و در پیرامون، نسلی عاشق و تشنه نگران ایستاده، و چشم انتظار، تا مگر در برابر این «غوغا»، رویاروری این دن‌کیشوت‌ها و شومن‌های شبه هنری و شبه سیاسی و شبه مذهبی و این همه خیمه‌شب بازی‌ها که در مسجد و می‌خانه برپاست، و کارگردانِ همه یکی است، سواری بیرون آید، شمشیر علی در دست، و زبان علی در کام، و دلی گدازان از عشق، و سری بیدار از حکمت، و سپر گرفته از تقوی، و برگذشته از اُحُد و خَنْدَق و صِفّین و صحرای تَفّ و چمنزار سرخ عَذْرا، و با ابوذر در رَبَذِه بسر برده، و با هزارها قربانی خلافت اموی و عباسی و سلطنت غز و مغول و سلجوقی و غزنوی و تیموری و ایلخانی…در سیاهچال‌های دارالاماره‌های وحشت، و شکنجه‌ها دیده، و در آوردگاه‌های خون و خیانت صلیبی‌ها شمشیر زده، و خط کبود شلّاق استعمار تاتارهای مسیحی و آدم‌خوارهای متمدن را در این قرن‌های غارت، و خواب بر جان و تن خویش تجربه کرده، و پرچم رسالت خون‌خواهی هابیل بر سر دست، و کوله بار آگاهی و رنج انسان برپشت، راه سرخ شهادت را در طول این تاریخ طی کرده، و داغ فلسطین و بیت المقدّس و سینا و لبنان بر جگرش صدها زخم تازه نهاده، و اینک، بر سیمای وارث آدم و نوح و ابراهیم و موسیٰ و عیسیٰ و محمّد و علیّ و حسن و حسین و…به مثابهٔ یک “امت”-چون ابراهیم-قلم را تبر کند، و بت‌های نمرودی این عصر- عصر جاهلیت جدید- را بشکند، و از عزیزترین ارزش‌هایی که بی دفاع مانده‌اند و آن همه یادهای قدسی که دارد فراموش می‌شود، و این میراث گران و گرامی، که دست‌رنج نبوغ‌ها و جهادها و شهادت‌های تمامی تاریخ ما است، بر باد می‌رود، قهرمانانه دفاع کند، به‌یاد آورد و نگاه دارد. علی‌رغم «این سموم که بر طَرْف بوستان ما می‌گذرد»، هنوز بوی گل و نسترن هست؛ هنوز نسل جوان که همهٔ توطئه‌های استعمار فرهنگی برای پوچ و پلید و بیگانه کردن وی به کار می‌رود، تب و تاب حق‌پرستی را دارد و برای مقابله با این سموم -که از همه سو وزیدن گرفته، و یادآور هم‌داستانی احزاب است و داستان خندق [۱]-در جستجوی پایگاه اسلام راستین خویش‌اند، و ایستادن بر روی دو پای خویش، و هنوز حوزهٔ ما-که سیصدسال است از درون، بیمارِ خواب و خرافه‌اش کرده‌اند و پنجاه سال است که از بیرون محاصره‌اش کرده‌اند و در هَمَش می‌کوبند-استعداد معجزآسای خویش را در خَلق انسان‌های بزرگ و نیرومند و خلّاق و چهره‌های تابان و تابناک انسانی- حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بی‌شخصیتی و تولید و تکثیر ماسک‌های مسخره، و آدمک‌های مقوایی و تکراری و هم پوک و دروغ و بی‌روح- نشان می‌دهد و نقش انقلابی و انسانی ویژهٔ خویش را- که جذب روح‌های عاشق و نبوغ پنهان، از اعماق محروم‌ترین توده‌های شهری و بیشتر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهرهٔ بزرگترینِ مراجع علمی و فکری مردم، و والاترینِ رهبران و مسئولان جامع، و درخشان‌ترین حجت‌های زمان، و آن‌گاه، سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست آنان-همچنان به دست دارد. در چنین یأس و با چنین مایه‌های امید، خاموش ماندن کسی چون شما پیدا است که تا کجا یأس‌آور است؟ درست به همان اندازه که اکنون شکست سکوتتان، و شنیدن سخنان امیدبخش است. قدرت قلم، روشنی اندیشه، رِقَّت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبهه بندی‌های جهان، و داشتن فرهنگ انسانی اسلام شیعی، و زیستن با آن”روح” که ویژهٔ ”حوزه”بود و یادگار «صومعهٔ خالیِ آن روزهاً و سرچشمهٔ زایندهٔ آن همه نبوغ‌ها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود، همگی در شما جمع است و می‌دانید که این صفاتْ بسیار کم با هم جمع می‌شدند و این «ویژگی» -آنچه را امروز» مسئولیت” می‌نامند - بر دوش شما سنگین تر می‌سازد و سکوت و انزوا را - به هر دلیل - بر شما نه خدا می‌بخشاید و نه خلق. «و اما…برادر! من به اندازه‌ای که در توان داشتم و توانستم در این راه رفتم و با اینکه هرچه داشتم فدا کردم از حقارت خویش و کار خویش شرم دارم و در برابر خیلی از «بچه» ها احساس حقارت می‌کنم. در عین حال، لطف خداوند به کار ناچیز من ارزش و انعکاس بخشیده‌است که هرگز بدان نمی‌ارزم و می‌بینم که :”کم من ثناء جمیل لست اهلا لهه نشرته» و اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود می‌گذرانم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم و بهتر بگویم، ادامه دهم و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی‌ام به همان علتِ همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می‌شود، آنچه هم از من نشر یافته، به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده‌است و تمامی آن را نه به عنوان کارهای علمی-تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه‌هایی از یک راه، تکان‌هایی برای بیداری، ارائهٔ طریق، طرح‌هایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده‌ها و بالأخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد و آن هم در شرایطی تبعیدی، فشار، توطئه، فرصت گذرا و حالتی که هر لحظه اش انتظار فاجعه ای می‌رفت. آنها همه باید تجدید نظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط‌گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک، من، همهٔ این‌ها را که ثمرهٔ عمر من و عشق من است و تمام هستی‌ام و همهٔ اندوخته‌ام و میراثم را با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما می‌سپارم و با آن‌ها هر کاری که می‌خواهی بکن. ” [۲] فقط بپذیر تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومت‌ها و خباثت‌ها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهند برد و ودیعه ام را به‌دست کسی می‌سپارم که از خودم شایسته‌تر است. لطف خدا و سوز علی تو را در این سکوت سیاه، به سخن آورد که دارد همه چیز از دست می‌رود، ملت ما مسخ می‌شود و غدیر ما می‌خشکد، برج‌های بلند افتخار در هجوم این غوغا و غارتْ بی دفاع مانده‌است. بغض هزارها درد، مجال سخنم نمی‌دهد و سرپرستی و تربیت همهٔ این عزیزترْ از کودکانم را به تو می‌سپارم و تو را به خدا و…خود در انتظار هرچه خدا بخواهد. علی مشهد آذر ۵۵ امضا ————————————————————————- [۱] اذجاء کم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر.. ! حدود دویست اثر است از مقاله و کتاب و نامه و ترجمه که پس از جمع‌آوری ترتیب تسلیم آنها را بعداً خواهم داد و بهتر است که ترتیبی دهم که جایی محفوظ باشد و هرگاه وقتش رسید بتوانید در اختیار داشته باشید.   ###