زن مرموزی که الهامبخش یک داستان پرفروش شد
پرسش:یک کتاب داستان رمانتیک که بیش از نیم قرن پیش نوشته شده در ترکیه چنان پرطرفدار شده که طی سه سال گذشته در صدر جدول پر فروشترین کتابها بوده است. به نظر میرسد جوانان امروزی با نویسنده این رمان که بارها آثارش سانسور شد، به زندان افتاد و شکنجه شد و بالاخره به شکل اسرار آمیزی با گلوله به قتل رسید، احساس نزدیکی میکنند. به تازگی کتاب مادونا با پالتوی پوست نوشته صباحالدین علی به زبان انگلیسی منتشر شده است.
پرسش:یک کتاب داستان رمانتیک که بیش از نیم قرن پیش نوشته شده در ترکیه چنان پرطرفدار شده که طی سه سال گذشته در صدر جدول پر فروشترین کتابها بوده است. به نظر میرسد جوانان امروزی با نویسنده این رمان که بارها آثارش سانسور شد، به زندان افتاد و شکنجه شد و بالاخره به شکل اسرار آمیزی با گلوله به قتل رسید، احساس نزدیکی میکنند. به تازگی کتاب مادونا با پالتوی پوست" نوشته صباحالدین علی به زبان انگلیسی منتشر شده است.
منشی جوان هتل من وقتی به سوی میزش میروم تا کلید اتاق را به او بدهم غرق خنده است. همین الان مکالمه تلفنی با کسی که قرار است برای مصاحبه به دیدارش بروم را تمام کرده و توضیحات دقیق او برای پیدا کردن خانهاش در استانبول را از او گرفت.
منشی جوان در حالیکه بیرون هتل منتظر تاکسی هستیم شلوار جینش را بالا میکشد و میگوید:"خانم پر انرژی بود." از او میپرسم آیا میداند با فیلیز دختر صباح الدین علی صحبت میکرد؟ در حالیکه به آدامس جویدن ادامه میدهد دستش را روی شانه من میگذارد.
بعد دستش را میگذارد روی قلبش و میگوید:"او قهرمان من است. کتابهای او همه زندگی من هستند." تلفن موبایل را از کیفش در میآورد و در حالیکه چشمانش از اشک پر شده با دستانی لرزان شروع میکند به نوشتن پیامک."باید به دوستهایم بگویم."
وقتی وارد خانه فیلیز شدم و این ماجرا را برایش تعریف کردم او نیز بشدت احساساتی شد. سالهای سال او مجبور بود کتمان کند که دختر صباح الدین علی است. در دهه ۴۰ میلادی هر گونه ارتباطی با افکار سوسیالیستی و جسورانه او خطرناک بود.
مادرش به فیلیز گفته بود اگر کسی از او پرسید پدرش کیست خیلی مودبانه باید موضوع صحبت را عوض کند.
صباح الدین علی دو روزنامه را تاسیس کرد ولی هر دو به محض انتشار تعطیل شدند. هفته نام طنز و پر طرفدار او به اسم مارکو پاشا که صاحب و سردبیرش خود او بود، به خاطر دیدگاههای سیاسیاش هدف سانسور حکومت بود. او دو بار به خاطر نوشتههایش زندانی شد.
اما امروزه همه میخواهند درباره صباح الدین علی صحبت کنند، بخصوص جوانان که برای آنها او به نماد مقاومت بدل شده، مردی که شجاعت آن را داشت در برابر قدرت و سرکوب حکومت قد علم کند.
فیلیز با دلخوری میگوید:"هیچ چیزی در ترکیه تغییر نکرده، سانسور شدید مطبوعات، زندانی کردن روزنامه نگاران، و حتی شاید بتوان گفت الان بدتر شده است."
ما مشغول نوشیدن چای و ورق زدن آلبوم عکسهای سیاه و سفید خانوادگی میشویم.
فیلیز با نشان دادن عکسی از پدرش، در حال بالا رفتن از درخت با یک پاپیون عجیب دور گردنش، میخندد و میگوید:"او عزیزترین دوست من بود." به خنده ادامه میدهد . فیلیز همیشه میخندد.
او میافزاید:"او بامزه بود و همیشه اداهای بچهگانه در میآورد. هر چیزی که میدانم را او به من یاد داده. حتی قبل از اینکه بروم مدرسه پرچم همه کشورهای جهان را به من یاد داده بود و در قدم زدنهای طولانی در محله سفارتخانهها در شهر آنکارا از من امتحان میگرفت. او به من تاریخ یاد میداد، شنا کردن و ماهیگیری را به من یاد داد." با به یادآوردن خاطره دیگری از پدرش چهره فیلیز بشاشتر میشود.
"او در عین حال همیشه دمای بدن من را میگرفت و مواظب بود که تغذیه خوبی داشته باشم. به شدت میترسید که نکند من ذات الریه بگیرم."
" من دوران کودکی خیلی خوبی داشتم تا اینکه با بی رحمی تمام تمام شد."
سال ۱۹۴۸ وقتی فیلیز ۱۱ ساله بود ، پدرش هنگام تلاش برای فرار از چنگ ماموران دولت ترکیه در مرز بلغارستان به ضرب گلوله کشته شد. گفته میشود ماموران نهادهای امنیتی او را کشتند.
اما آثارش به حیات خود ادامه دادند، به خصوص رمان کوتاهش به نام "مادونا با پالتوی پوست" که در بسیاری از کشورهای بلوک شرق آن زمان به چاپ رسید و حتی امروزه در بلغارستان بخشی از متون کتابهای دبیرستانی است.
مورین فریلی که اخیرا این کتاب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده معتقد است یکی از دلایل محبوبیت بینظیر این نویسنده در ترکیه امروزی این است که او به خوانندگان یادآوری میکند همواره دگر اندیشی و مبارزه وجود داشته و همواره نویسندگان و طنز نویسانی مثل او با شجاعتی فراوان قدرتهای حاکم را به چالش کشیدهاند.
او میافزاید:"روح او امروزه در وجود و آرزوهای جوانان زنده است. نمونه آن تظاهرات دانشجویان در پارک گزی در تابستان سال ۲۰۱۳ بود. این صباح الدین علی بود که به آنها شهامت داد و به آنها نشان داد که بدون از دست دادن جنبههای سورئال زندگی و بدون فراموش کردن عشق میتوان اعتراض کرد."
رمان "مادونا با پالتوی پوست" در ظاهر یک داستان عاشقانه یک طرفه و بی پاسخی است که در خیابانهای شلوغ و کابارههای دود زده برلین در دهه ۱۹۲۰ اتفاق میافتد. شخصیت اصلی داستان به نام رئیف که او را بیشتر شبیه یک دختر تا یک مرد به اصطلاح واقعی توصیف میکنند، بشدت مجذوب هنرمند فمینیستی میشود به نام ماریا یا همان مادونا با پالتوی پوست و آن دو رابطه عاشقانه کلامی را آغاز میکنند.
کتاب با حال و هوای داستانهای قرن بیست و یکم هیچ شباهتی ندارد ولی با این همه طی سه چهار سال گذشته این کتاب در صدر پرفروشترین کتابهای ترکیه بوده و اکثر خوانندگان آن جوانان هستند.
وقتی فیلیز به مدرسهها میرود و با محصلان نوجوان در مورد این کتاب صحبت میکند میبیند نه فقط دخترها بلکه بعضی از پسرها هم به گریه میافتند.
"آنها متوجه میشوند که یک چیزی در زندگی کم دارند، چیزی که در جستجوی آن هستند ولی امروزه نسل فعلی نمیتواند آن را به راحتی بیابد."
او سرش را میجنباند و عکس کوچکی از یک زن خوش پوش را به من میدهد که در یک خیابان پهن و پر درخت با فاصله کوتاهی از یک مرد که با ستایش به او خیره شده ایستاده است.
فیلیز میگوید:"مدتی پیش کشف کردیم که ماریا یا همان مادونا یک زن واقعی بوده. پدرم موقعی که در زندان بود برای یکی از دوستانش نامه مینوشت و تمام حکایت عشق خود برای این زن آلمانی را برای او تعریف کرد."
به فیلیز گفتم کاشکی ذره بین داشتم و میتوانستم عکس ماریا را دقیقتر ببینم. بعد عکس بزرگتری از یک زن زیبا را میبینم و با حالت سئوال عکس را به فیلیز نشان میدهم.
او با خنده میگوید:"نه، نه. این مادرم است. پدر همیشه در محاصره زنان زیبایی بود. او با ماریا یا مادونای آلمانی موقعی که جوان و مجرد بود و در برلین زندگی میکرد آشنا شد."
فیلیز کتاب نامههایی را که پدرش در مورد ماریا نوشته است باز میکند و قسمتی را ترجمه میکند.
"قدم زدنهای طولانی و دلچسبی داشتیم و گاهی به من اجازه میداد دستش را بگیرم. گاهی اوقات سرش با لبخند پرمعنایی بر میگرداند و این لبخند نشان میداد او به خوبی درک میکند که من احمقم."
فیلیز دوباره میزند زیر خنده و بعد میگوید:"ماریا از آن زنانی است که همه ما میخواهیم باشیم. با جنبش فمینیستی همه ما تا حدی مثل ماریا شدهایم و به نوع خود مبارزه میکنیم."
به این بانوی سپید مو ولی هنوز هم زیبا که مشغول زیر و رو کردن عکس هاست خیره میشوم. شاید روح ماریا باشد و یا شاید روح پدرش، ولی یک نیرویی در وجود فیلیز او را به حرکت واداشته تا پس از ۶۰ سال تلاش بالاخره رمان صباح الدین علی به انگلیسی ترجمه شود. و اکنون که در این نبرد طولانی پیروز شده از او میپرسم آیا امیدوار است این کتاب به خوانندگان انگلیسی زبان یک پیام سیاسی و تاریخی بدهد.
او به سرعت سرش بالا میکند و میگوید:"پیام داستان پدرم خلوص در عشق است. عشق بدون اینکه در پاسخ منتظر چیزی باشد. عشق به خاطر خود عشق."
با هم به یکی از عکس های او و پدرش خیره میشویم. بازوان پدرش به حالت محافظت به دور شانههای او حلقه شدهاند.
او تکرار میکند:"عشق فقط به خاطر خود عشق. این همان چیزی است که به همه ما نیروی زندگی میدهد."
###