نیکولا گراتری: مردی که در فهرست ترور قوی‌ترین مافیای ایتالیاست

وقت‌مان رو به اتمام می‌رود و تلفن‌اش را نگاه می‌کند. به ما می‌گوید: «زود بساطتان را جمع کنیم و کیف‌های‌تان را ببرید. باید در اینجا را قفل کنم و بروم». این مبارز ضد مافیا به سرعت دست می‌دهد و سراغ نبرد بعدی‌اش می‌رود.

پرسش:مشهورترین هدف مافیای ایتالیا فقط ۲۰ دقیقه قبل از دیدارمان محل ملاقات را به ما می‌گوید. نیکولا گراتری، دادستانی که مسئول مبارزه با جرایم سازمان‌یافته کشور است مطلع شده است که جانش در خطر دایمی است - و هشدار خیلی زودتر از موعد او را آسیب‌‌پذیر می‌کند.

به ما گفته می‌شود که بیرون دادگاه در منطقه جنوبی کالابریا منتظرش باشیم. او در آن‌جا بر بزرگ‌ترین محاکمه از این نوع از دهه ۱۹۸۰ نظارت می‌کند. بیش از ۳۳۰ مظنون در اینجا شهادت می‌دهند و ۷۰ نفر از آن‌ها تا کنون محکوم شده‌اند.

گراتری ناگهان از راه می‌رسد، در میان حلقه‌ای از پنج خودروی محافظ پلیس. چند بار از او به خاطر این‌که حاضر به دیدار و گفت‌وگو شده است تشکر می‌کنیم. به سرعت می‌گوید: «از من تشکر نکنید - برویم سر اصل موضوع. من از هیچ چیزی بیشتری از وقت تلف‌شده بیزار نیستم.»

مردی که در فهرست ترور قوی‌ترین مافیای ایتالیا یعنی ندرانگتا است، و تمام حرفه‌اش را وقف مبارزه با این گروه کرده است، تعارفات را خوش نمی‌دارد.

او می‌گوید: «من از سال ۱۹۸۹ با همین سطح از امنیت و حفاظت زندگی کرده‌ام. آن سال به سوی منزل نامزدم تیراندازی شد و کسی شب به او تلفن زده بود و گفته بود که دارد با مردی مرده ازدواج می‌کند. این ماجرا آن‌قدر بالا گرفت که کار به این میزان خفه‌کننده از کنترل رسید.»

با توجه به اتفاقی که سی سال پیش افتاد، راه دیگری باقی نمانده بود. در سال ۱۹۹۲، جیوانی فالکونه دادستان قضایی با بمبی که کاستا نوسترا، مافیای سیسیل زیر بزرگراهی نزدیک پالرمو کار گذاشته بود هدف قرار گرفت. بمب او، همسرش و سه مأمور پلیس را کشت. دو ماه بعد همکار او پائولو بورسلینو نیز با بمبی در خودرو ترور شد.

ایتالیایی‌ها قتل‌ آن‌ها - و تصاویر تکان‌دهنده‌ بزرگراهی که نیمی از آن در جریان حمله به فالکونه فروریخته بود - را لحظه‌ای تعیین‌کننده در تاریخ مدرن‌شان می‌دانند. قضات ایتالیایی به خاطر دلیری‌شان محترم‌اند و توحش جنایاتی که رخ داده‌اند هنوز نمادی قدرت‌مند از توانایی وحشت‌افکنی مافیا است.

گراتری چشم‌اش به جاده است و به من می‌گوید که خیلی اوقات به قاضی‌های مقتول فکر می‌کند - و این‌که چطور آن‌ها هم هنگام حرکت و رانندگی از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر در کشوری آلوده به جنایات سازمان‌یافته هدف‌هایی متحرک بودند. او می‌گوید: «خیلی اوقات به مرگ فکر می‌کنم چون برای ادامه دادن باید راهی منطقی برای توجیه ترس پیدا کنید و گرنه این کار را نمی‌توانم انجام دهم.»

با سرعت از دماغه ناهموار و سرسبز ایتالیا عبور می‌کنیم: این‌جا از زمان شکل‌گیری ندرانگتا سنگر و پایگاه این گروه بوده است. اتحادیه جنایی حول طوایف خانوادگی یا ندرین شکل گرفته است که به شکل سنتی بر روستاهای بالای کوه چشم‌انداز کالابریا مسلط است و وفاداری سرسختانه‌شان به پیوندهای خویشاوندی و خونی آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد.

کاستا نوسترا در سیسیل و کامورا در اطراف ناپل تا حدودی به خاطر بمب‌گذاری‌ها جمعی تکان‌دهنده‌شان، شهرت بین‌المللی دارند و حمله بی‌امان پلیس به آن‌ها باعث تضعیف‌شان شده است. در نتیجه، ندرانگتا به جای آن‌ها قد علم کرده است و حالا قدرت‌مندترین مافیای ایتالیاست و در اطراف جهان از آمریکای جنوبی تا استرالیا شعبه دارد و گردش مالی سالیانه‌اش بالغ بر حدود ۶۰ میلیارد دلار می‌شود.

واحد داد و ستدشان کوکایین است. این گروه بازار جهانی را در تسلط خود دارد و تصور می‌شود که تا ۸۰ درصد از تجارت مواد مخدر اروپا را در اختیار دارد.

بیشتر این‌ها از صافی جیویا تاورو، شلوغ‌ترین بندر کانتینری ایتالیا عبور می‌کند که تأسیساتی بزرگ در جنوب کالابریاست. تنها کسری از کوکایینی که به اینجا می‌رسد برای بازار ایتالیاست و بقیه از ایتالیا عبور می‌کند و به سوی شرق، به سوی بالکان و دریای سیاه می‌رود. در اینجا جلوی سخت‌افزارهای نظامی به مقصد روسیه هم گرفته شده است.

ما شاهد رسیدن کانتینر تازه‌ای حامل موز از اکوادور هستیم که بازرسی می‌شود. ابتدا سگ‌ها آن را بو می‌کشند و بعد افسران نگهبان جرایم مالی سراغ‌شان می‌روند که جعبه‌ها را باز می‌کنند و میان میوه‌ها را می‌گردند. این محموله پاک است - ولی محموله‌های بسیاری چنین نیستند و میزان کوکایینی که اینجا توقیف می‌شود در دو سال گذشته سه برابر شده است.

اخیراً پلیس در عملیات سراغ کارکنان بندری مظنون به همکاری با حلقه قاچاق عظیمی از ندرانگتا رفتند. سی و پنج نفر دستگیر شدند و هفت تن کوکایین توقیف شد که ارزش‌اش در بازار به ۱.۴ میلیارد دلار می‌رسید.

در اتفاقی نادر، به ما اجازه داده شد که تمام این مواد مخدر را از نزدیک ببینیم که در یک سلول دربسته نگه‌داری می‌شد: صدها پاکت که سفت و سخت بسته‌بندی‌شده بودند و از آن‌ها عکس گرفته می‌شود و سپس بررسی می‌شدند.

بخشی از این پودر سفید را برمی‌دارند و داخل لوله‌ای حاوی محلولی مایع می‌گذارند که شبیه بسته‌های آزمایش دوره همه‌گیری است - با این تفاوت که این بار جرم را شناسایی می‌کند نه کووید را. بعد از چند ثانیه، خط قرمزی ظاهر می‌شود. مثبت است. با خلوص ۹۸ درصد.

کوکایینی که نگهبانان جرایم ملی در بندر جیویا تاورو طی دو سال گذشته توقیف کرده‌اند بیش از نیمی از کل محموله دو دهه اخیر را تشکیل می‌دهند. قاچاق‌های ندرانگتا شاید رو به افزایش باشد ولی مهارت پلیس نیز بیشتر شده است و نیروهایی که ورای مرزها با آن‌ها همکاری می‌کنند نیز زیاد شده‌اند.

طی عملیات بین‌المللی عظیمی در سال ۲۰۱۹ در ایتالیا، آلمان، سوئیس و بلغارستان ۳۳۵ مظنون دستگیر شدند، از جمله شماری وکیل، حسابدار و یک نماینده سابق پارلمان. همه این‌ها بخشی از خانواده مانکوسو یا مرتبط با آن‌ها بودند - که یکی از حدود ۲۵۰ طایفه بی‌رحمی است که ندرانگتا را تشکیل می‌دهند.

پس از این ماجرا، که بزرگ‌ترین ضربه به این گروه در تاریخ بود، این به اصطلاح «محاکمه بزرگ» در کالابریا دو سال پیش آغاز شد. یک مرکز مخابراتی در حومه لامزیا ترمه تبدیل به فضایی آن‌قدر بزرگ شد که حدود ۶۰۰ وکیل و ۹۰۰ شاهد را در خود جای دهد که بسیاری از آن‌ها از طریق لینک ویدیویی شهادت می‌دهند. اتهامات شامل قتل، اخاذی و قاچاق مواد مخدر است. بیش از ۷۰ نفر تا کنون حکم‌شان را دریافت کرده‌اند.

نشسته در اتاقی عظیم با قفس‌هایی که در کنارش برپا شده‌اند، گویی وضعیت نمادین بصری اینجا مهم است: صحنه‌ای که جوری طراحی شده است که به ایتالیایی‌ها نشان بدهد که دولت‌شان ندرانگتا را تحت تعقیب قرار می‌دهد و دار و دسته‌های اوباش و تبه‌کاران مصون نیستند.

این بزرگ‌ترین دادگاه دوران حرفه‌ای نیکولا گراتری است. ضمن این‌که به سرعت در معیت تیم حفاظتی نزدیک‌اش که همیشه یک قدم پشت سر ماست، به داخل دفترش برده می‌شویم، او به من می‌گوید که دستگیری‌ها ۷۰ درصد از تسلط ندرانگتا را در ویبو والنیتا که یکی از بزرگ‌ترین استان‌های تحت کنترل‌شان است از بین برده است.

او می‌گوید: «اگر همه محکوم شوند، فضای تنفسی برای جامعه خواهد بود». اما مانکوسوها فقط یک خانواده البته قدرت‌مند از ندرانگتا هستند و به هیچ وجه به معنای آغاز پایان‌شان نیست. دادستان می‌افزاید: «به محض این‌که این دادگاه را تمام کنم، سراغ دادگاهی دیگر می‌روم.»

او زندگی‌اش را وقف و حتی قربانی این مبارزه کرده است. به من می‌گوید: «من زندگی ندارم. اگر بخواهم کافه بروم باید اول با تیم حفاظتی‌ام صبحت کنم. اول یکی می‌رود داخل و پول می‌دهد. بعد ما می‌رویم تو و قهوه‌مان را می‌خوریم. هر وقت دستشویی می‌خواهم بروم باید توقف کنیم و بررسی کنیم. ۲۵ سال است که من رستوران یا سینما نرفته‌ام. آرایشگرم می‌آید این‌جا و در دفتر موهای‌ام را کوتاه می‌کند. خانواده‌ام را به ندرت می‌بینم. اما در ذهن‌ام، انسانی آزاد هستم.»

می‌پرسم آیا ارزش‌اش را دارد یا نه. آه عمیقی می‌کشد. جواب می‌دهد: «اگر به آن باور داشته باشید، ارزش‌اش را دارد - و من به آن باور دارم. من معتقدم دارم کاری مهم انجام می‌دهم. هزاران نفر هستند که به من باور دارند و من برای آن‌ها آخرین مستمسک و آخرین امید برای تغییر هستم. نمی‌توانم آن‌ها را ناامید کنم.»

سارا اسکارپولا و شوهرش فرانچسکو از این افرادند. در سال ۲۰۱۸، اتفاقی دور از تصور برای‌شان افتاد. تنها فرزندشان ماتئو را دفن کردند که در بمبی که در زیر خودروی او کار گذاشته شده و منفجر شده بود، کشته شد.

ادعا می‌شود ترور او کار مانکوسوها، طایفه‌ای از ندرانگتا که در حال حاضر در حال محاکمه هستند، بوده است که ماتئو و فرانچسکو را بعد از اختلافی طولانی بر سر مرزهای زمین‌های‌شان هدف قرار داده بودند.

در گورستان شهر لیمبادی، چندین قدم دورتر از آرامگاه ماتئو، قبر خانواده مانکوسو واقع است: قربانی و خویشاوندان قاتلان‌اش کمابیش شانه به شانه هم در منطقه‌ای غرق در نزاع‌های خون‌بار.

سارا در اتاق نشیمن‌شان، که دیوارهایش پر است از عکس‌های بزرگ ماتئو، به ما می‌گوید که او «مایه لذت زندگی بود - مؤدب و استثنایی. افتخار من است که مادر ماتئو هستم و افتخار من است که پسری مثل او داشتم.»

فرانچسکو که هنگام انفجار کنار ماتئو در خودرو بوده است کنار او نشسته است و با پریشانی انگشتان‌اش را به میز می‌زند و با استیصال همسرش را تماشا می‌کند که دیگر نمی‌تواند جلوی اشک‌های‌اش را بگیرد.

سارا می‌گوید: «این‌ که ما داریم دیگر زندگی نیست. گاهی از خدا می‌پرسم: 'وقتی ماتئو داشت می‌مرد تو کجا بودی؟' و دوست دختر ماتئو به من می‌گوید: 'او همان جا بود و ماتئو را با خودش برد'».

سارا می‌گوید که لیمبادی پر است از ندرانگتا. آن‌ها کسب و کارهای محلی را در اختیار دارند، زمام قدرت به دست آن‌هاست و با رفتار قلدرانه‌شان ترس در دل همه می‌اندازند. او می‌گوید که با بالا گرفتن دعوا بر سر زمین‌های‌شان، دام‌های خانواده‌شان را می‌کشتند و مرغ‌های سربریده روی بام خانه‌شان می‌انداختند.

او می‌افزاید: «تا وقتی ذهنیت مردم عوض نشود، اوضاع هرگز تغییر نخواهد کرد. ما باید بذر تغییر را بکاریم، مانند دادستان گراتری و همه دادستان‌های شبیه او. تا زمانی که راه این افراد را دنبال نکنیم، گرفتار سلطه همین ندارنگتا خواهیم بود.»

ناگهان حالت مبارزه‌جویانه‌ای به خود می‌گیرد: «من باید بجنگم، به خط مقدم بروم و در خیابان‌های شهر فریاد بزنم که 'ندرانگتا باید از این‌جا برود!' این شهر ندارنگتا نیست. این شهر ماتئو است.»

اما باز کردن چنگال خفه‌کننده ندرانگتا مستلزم چیزی بیش از تغییر ذهنیت است: باید اعضای مافیا علیه مافیا به پا خیزند و «اومرتا» یا عهد سکوت را بشکنند.

اما در میان گروهی که بنای‌اش روابط خونی است، جاسوسانی هم هستند که در میان‌شان نقض وفاداری به معنای خیانت به خانواده خود فرد است.

سراغ لوییجی بوناونتورا می‌رویم که یکی از کسانی است در دادگاه مانکوسو شهادت می‌دهد. قبول می‌کند که در جایی در شمال ایتالیا که خیلی از محل اقامت‌اش دور نیست با ما دیدار کند هر چند دقیقاً به ما نمی‌گوید کجاست. شهادت او تصویری نادر از ساز و کارهای داخلی دار و دسته‌های اوباش و تبه‌کاران و نحوه‌ شستشوی مغزی‌شان را نشان می‌دهد.

او ۱۶ سال پیش شروع به همکاری با پلیس کرد - تا به قول خودش به بچه‌های‌اش آزادی‌ را بدهد که خودش هرگز نداشته و از آن موقع تحت برنامه حفاظت از شهود زندگی کرده است. او از نام خودش استفاده می‌کند ولی صورت‌اش را با نقابی می‌پوشاند تا دیگرانی که علیه‌شان کار می‌کند او را نشناسند.

به من می‌گوید: «ندرانگتا یک قبیله است و اگر موقع تولد در آن خانواده در حال جنگ باشند، هیچ کاری نمی‌توانید بکنید جز بزرگ شدن با تشویق به نفرت و خشونت. کلماتی که این‌جا تکرار می‌شود همیشه یک چیز است: 'بکش، بکش، بکش'.»

او می‌گوید که «کودک‌سرباز» بارآورده شده است و در سن ۱۰ سالگی به او تفنگ دادند و با تفنگ مثل اسباب‌بازی بازی می‌کرده است. از او که به عنوان «قاتل خاموش و مخفی» تربیت شده بود خواسته شده بود در سن ۱۹ سالگی به جنگ خانواده‌ای برود که خانواده‌اش با آن‌ها وارد جنگ شده بود. می‌گوید: «من در پنج قتل درگیر بودم. شاهد سه قتل بودم و خودم دو قتل مرتکب شده بودم.»

او مدعی است که همکاری‌اش منجر به محکومیت یا دستگیری بیش از ۵۰۰ مظنون ندرانگتا شده است. می‌پرسم به نظر خودش این «محاکمه بزرگ» دنباله‌دار چه اثری بر مافیا خواهد داشت؟

پاسخ می‌دهد: «ندرانگتا فقط یک سر ندارد، این کوزا نوسترای سیسیل نیست که رئیس رئیس‌ها را داشته باشد که وقتی فرو بپاشد همه چیز با او از بین برود. ندرانگتا هیولایی است چند سر و اگر یک سر قطع شود سرهای دیگری دارد. زمان می‌برد، شاید ده سال طول بکشد ولی طایفه مانکوسو دوباره جمع می‌شوند و قدرت‌مندتر از پیش می‌شوند.»

راه حلی بدبینانه است. اما در کالابریا، انجمن‌های ضد مافیا تلاش می‌کنند تا نسل بعدی را تربیت کنند و اطمینان حاصل کنند که جوانان ایتالیا از چنگال جنایات سازمان‌یافته رها شوند.

اما دست‌های مافیا بسیار بلندند و تا اعماق جامعه ایتالیا نفوذ دارند که حتی نیکولا گراتری، مسئول ارشد کشور در مقابله با ندرانگتا، به من می‌گوید که ایتالیا هرگز از چنگال آن خلاص نخواهد شد. «می‌شود بسیار کاهشش داد ولی مبارزه با آن مستلزم انقلابی است. نیاز به نظامی قوی‌تر داریم - و فراتر از این‌ها باید در زمینه آموزش و فرهنگ سرمایه‌گذاری کنیم.».

او می‌گوید این چیزی است که برای او در کودکی‌اش تفاوت ایجاد کرد، در حالی که بسیاری از رفقای کودکی‌اش در دام ندرانگتا افتاده بودند.

می‌گوید: «اگر صد متر آن طرف‌تر به دنیا آمده بودند، امروز رئیس یک مافیا بودم. ولی خوش‌اقبال بودم چون در خانواده‌ای از آدم‌های صادق به دنیا آمدم. بسیاری از هم‌کلاسی‌های من با تفنگ کشته شده‌اند؛ عده‌ای از آن‌ها را خودم به خاطر داشتن اسلحه یا مواد مخدر دستگیر کرده‌ام.»

او می‌گوید که وقتی یکی از دوستان سابق هم‌مدرسه‌ای‌اش با ۸۰۰ کیلوگرم کوکایین در قایق دریانوردی‌اش دستگیر شده بود، او را به میامی فرستادند. «به من گفت که زندگی‌اش را نابود کرده است. به او گفتم: ببین، هنوز هم می‌توانی اوضاع را عوض کنی، هنوز فرصت برای همکاری داری ولی قبول نکرد.».

در این نبرد برای نجات روح ایتالیا، می‌پرسم کدام طرف دارد برنده می‌شود: مافیا یا دولت؟ لبخندزنان می‌گوید: «وضعیت مساوی است. برای برنده شدن، باید قواعد بازی را عوض کرد، با نظام زندانی که آن‌قدر قوی باشد که بازدارنده مجرمان باشد.»

گراتری که برای خیلی‌ها قهرمان و برای بعضی دشمن است، به نظر می‌رسد که چهره‌ای منفرد باشد که ترسی از به جنگ رفتن و زیر و زبر کردن همه چیز در بالاترین سطوح ندارد. خوب، آیا این دادستان ۶۴ سال از چیزی پشیمان است؟

می‌گوید: «نه. شاید می‌شد کار بیشتری بکنم - حتی اگر در ابعاد انسانی شدنی نبوده باشد. بهترین کار دنیا را انجام دادم‌- و تا جایی که بتوانم ادامه می‌دهم.»

مکث می‌کند و فکرش را جمع می‌کند: «هر چیزی در زندگی بهایی دارد، نه؟ برای این‌که زندگی عادی داشته باشم، باید آرام‌تر حرکت می‌کردم. شاید باید کمتر کار می‌کردم. ولی احساس می‌کردم ترسو هستم. و زندگی مثل یک آدم ترسو برای من بی‌معناست.»

وقت‌مان رو به اتمام می‌رود و تلفن‌اش را نگاه می‌کند. به ما می‌گوید: «زود بساطتان را جمع کنیم و کیف‌های‌تان را ببرید. باید در اینجا را قفل کنم و بروم». این مبارز ضد مافیا به سرعت دست می‌دهد و سراغ نبرد بعدی‌اش می‌رود.

 

###

 

 

 




نظرات کاربران

آخرین اخبار
از پرسش به شما 1
از پرسش به شما 2
یادداشت و نظر
از پرسش به شما
تماشا و نشست
© تمامی حقوق برای شرکت ایده بکر مبین محفوظ است.