تناقضات «روایتهای» رسمی
*عباس عبدی
یکی از مهمترین دلایل بدبینی مردم به روایتهای رسمی، وجود روایتهای غیر رسمی از سوی مخالفان حکومت و رسانههای آن طرف آب نیست، بلکه مهمترین دلیل آن تناقضات و ناهمخوانیهای روایتهای رسمی است که مخاطب را به شک میاندازد. مثلاً در مورد همین دختر خانم، از خودکشی تا بیماری قلبی ذکر شده است.
پرسش: ماجرای مرگ دختر خانم اسرا پناهی در اردبیل نیز به مجموعه ماجراهای مشابه قبلی پیوست، بویژه پس از اظهار نظر آقای علی دایی این مسأله مهمتر شد و برخی گزارشها از جمله آنچه آقای موگویی از فعالان فرهنگی اصولگرا نوشتند نیز نمیتواند مشکل مهمی را حل کند. در همین حال برخی افراد در دستگاه قضایی از آقای دایی درخواست کردهاند که مستندات ادعای خود را ارایه کند.
این چالش نه فقط در این مورد بلکه در موارد قبلی و بعدی نیز ادامه خواهد یافت. چرا؟ اولین پرسش این است که چرا آقای دایی باید وارد این ماجرا شود؟ پرسش متقابل این است که چرا نباید وارد شود؟ مگر مراجع اطلاعرسانی مستقل در کشور وجود دارند که همه مردم از جمله شخصیتهای مشهور، به جای ورود در موضوع اطلاعرسانی، به کار خود مشغول باشند؟ پاسخ منفی است.
ابتدا تأکید کنم که یکی از بزرگترین خطاهای دستگاه قضایی که به نظرم آقای اژهای باید به آن توجه کرده و به حل آن اهتمام ورزند این است که نباید در مقام دفاع از «روایت» رسمی برآیند. به عبارت دیگر چه در مورد مهسا و چه نیکا و چه سارینا و اسرا، نباید از «روایت» رسمی دستگاههای امنیتی و انتظامی دفاع کنند، نه این که آنها را رد کند، این دستگاهها میتوانند گزارش خودشان را داشته باشند، ولی دادگاه باید به طور کامل بیطرف و آماده شنیدن هر روایتی باشد. روایتی که البته بتواند مستندات لازم را هم ارایه دهد، و از منظر حرفهای برایش فرق نداشته باشد که کدام روایت حقیقت دارد.
ولی حتی اگر این مورد هم حل شود، مشکل همچنان ادامه خواهد داشت. زیرا از یک سو اخبار و اطلاعات رسمی و نیمه رسمی که منتشر میشود به طور معمول غیر دقیق و متناقض است، و مراجع رسمی هم کوششی برای حل آن نمیکنند و اتفاقاً یکی از مهمترین دلایل بدبینی مردم به روایتهای رسمی، وجود روایتهای غیر رسمی از سوی مخالفان حکومت و رسانههای آن طرف آب نیست، بلکه مهمترین دلیل آن تناقضات و ناهمخوانیهای روایتهای رسمی است که مخاطب را به شک میاندازد. مثلاً در مورد همین دختر خانم، از خودکشی تا بیماری قلبی ذکر شده است.
برای بنده به عنوان روزنامهنگار و این حرفه، مسأله اصلی این نیست که بگویم او را کشتهاند، یا به دلیل بیماری فوت کرده یا خودکشی نموده، مسأله اصلی و در درجه اول فقط کشف حقیقت است. نکات دیگر مسایل بعدی است. ولی راهی برای رسیدن به این حقیقت وجود ندارد.
نکته بعدی که ضرورت دارد حل شود، فقدان سخنگوی ویژه و پاسخگو در هر رویداد خاص است. در ماجرای اسرا، نماینده مجلس، عموی این دختر خانم، امام جمعه، استاندار، مسئول قضایی و... همه و همه حرف زدند، ولی هیچ کس پاسخگوی اظهارات خود نبود. در هر حادثهای باید یک فرد یا نهاد معین بیاید جلوی دوربین و شرح ماجرا دهد و در برابر روزنامهنگاران و پرسشهای آنان نیز پاسخگو باشد و این پاسخگویی تداوم داشته باشد و او یا افراد تعیین شده از جانب او در دسترس باشند تا به پرسشها پاسخ دهند.
از همه اینها مهمتر، غیبت حضور روزنامهنگاران در این رخدادها است. آنان به دلیل ترس از بازداشت، برای نوشتن گزارشهای تحقیقی و خبری، یا خودشان وارد حادثه نمیشوند، یا مدیران مسئول نیز خطر بازداشت آنان را نمیپذیرند و مأموریت تهیه خبر به آنان نمیدهند.
مسأله اصلی این است که نظام اطلاعرسانی باید حرفهای شود، پیش از اینکه افراد و شخصیتهای حکومتی و مستقل مجبور به مداخله و اظهار نظر شوند. هنگامی که مجرای اصلی اطلاعرسانی که مطبوعات و روزنامهنگاران باشند، تنگ و بسته میشود، دیگر نمیتوان به آقای دایی یا هر کس دیگری معترض بود که چرا در موضوع خبررسانی دخالت کرده است.
اگر پیشنهادهای مذکور در این یادداشت شامل موارد زیر رعایت شود دیگر شاهد این مشکلات نخواهیم بود.
۱ـ بیطرفی کامل مسئولین قضایی و دادگاهها در باره روایتهای گوناگون
۲ـ وجود سخنگوی معین در هر رویداد، و در دسترس بودن او
۳ـ باز کردن راه و برداشتن موانع از پیش روی رسانهها و روزنامهنگاران جهت تولید خبر و گزارش در اینگونه رویدادها.
###