درددل خواندنی جوان ایرانی که درفکر مهاجرت است
از ۱۵ سال پیش که همکلاسیهای دبیرستانم یکی پشت دیگری مهاجرت میکردند، علیرغم جذابیتها و فرصتهایش نرفتم. تا همین اواخر به مهاجرت فکر هم نمیکردم چون گمان میکردم امکان اثرگذاری محسوس در کشورم دارم و این مسئولیتی بر گردن من نسبت به خانواده، مردم و کشوری که دوستش دارم میگذارد.
پرسش: یک کاربر جوان ایرانی درددل جالب و وصف حال شنیدنی از جوانی مثل او که در فکر مهاجرت است، منتشر کرد.
این کاربر در رشته توییتی در شبکه توییتر نوشت:
از ۱۵ سال پیش که همکلاسیهای دبیرستانم یکی پشت دیگری #مهاجرت میکردند، علیرغم جذابیتها و فرصتهایش نرفتم. تا همین اواخر به مهاجرت فکر هم نمیکردم چون گمان میکردم امکان اثرگذاری محسوس در کشورم دارم و این مسئولیتی بر گردن من نسبت به خانواده، مردم و کشوری که دوستش دارم میگذارد.
حالا خیلی وقت است که روز به روز امکان اثرگذاری واقعی -از موضع خودم را- کمتر و مایل به هیچ میبینم؛ مگر اقدامات رادیکالی که عاقبت مبهمی دارد و هزینهش برایمان شاید جز خون نباشد. خلاصهاش منِ امروز از منِ ۱۵ سال پیش توانمندتر و داراتر است ولی به شدت کم امیدم.
جذابیتهای مهاجرت - در دهه چهارم زندگیم- کمتر از همیشه است و حتی به نظر پر از زحمت و اضطراب است. ولی نگرانیم از آینده ایران بیشتر از همیشه است؛ برای فرزندانم بیشتر. آیندهای آغشته به خون و خفقان. و خوب، آن مانع ذهنی، آن تصور امکان اثرگذاری را هم دیگر ندارم. وضعیت حیرانی است.
از وابستگی و نگرانیم برای پدر و مادرم که بگذریم؛ در به در دنبال روزنهای هستم که امکان اثرگذاری موثر و تغییر در سرنوشت جمعیمان داشته باشم؛ کاری غیر از خیریهبازیهای تسکینی و کماثر. کاری که متناسب با توانایی من باشد. دلیلی میخواهم که ماندنم معنادار، امیدوار و کم حسرت باشد.
همچنان معتقدم مهمترین مبارزهی ما با مستبد داخلی و ویرانیطلب خارجی، سرحال ماندن و شاد ماندن است؛ اینکه دچار افسردگی و رکود نشویم. روز افسردگی روز شکست ما است.
امید عامل پیشران ماست؛ چیزی که کم داریم و باید برای یافتنش به هم کمک کنیم. امید با مخدر حاصل نمیشود؛ حاصل یافتن و بودن در راهی قابل پیمایش است. سرنوشت جمعی را هم هیچ راه و سفر فردی تغییر نمیدهد. به کمک و همفکری هم احتیاج داریم.
###