یادداشتی از دارون عجم اوغلو؛
ترامپ آخرین پوپولیست آمریکایی نیست
ترامپ و ترامپیسم پدیدههای آمریکایی هستند اما بدون تردید در بستری جهانی ایجاد شدهاند. در بریتانیا هم حزب محافظهکار تحت رهبری «بوریس جانسون» در حال پیمودن مسیری است که در خوشبینانهترین حالت میتوان سرنوشت حزب جمهوریخواه آمریکا را برای آن متصور بود. راستگرایان فرانسه هم پشت جبهه ملی قرار گرفتهاند و راستهای ترکیه نیز خود را در چهره یک اقتدارگرا مانند «رجب طیب اردوغان» بازسازی کردهاند.
پرسش: پس از چهار سال نابسامان و وحشتناک، بسیاری از آمریکاییها میخواهند باور کنند که ایالات متحده در آستانه آغازی جدید است.
به نظر میرسد «جو بایدن» معاون رئیسجمهوری پیشین توانسته «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا را در یک رقابت نزدیک انتخاباتی شکست دهد. انتخاباتی که آزمونی بزرگ برای دموکراسی آمریکایی بود. بااینحال و با وجود فصل پرمشاجره و پرتنش انتخاباتی، نباید هیچکس را امیدوارم کنیم که با خوشبینی به آینده نگاه کند.
ریاستجمهوری دونالد ترامپ که با ویژگیهای پوپولیستی و تمایل شدید به خودکامگی همراه بود، ناشی از شکستگیهای عمیق در درون سیاست و جامعه ایالات متحده است و آمریکاییها باید این آسیبها را درک و آنها را حل کنند تا بتوانند مانع از تسخیر مجدد یک ملت از سوی چنین افرادی شوند.
ریشههای ترامپیسم با ترامپ آغاز نشده و با او پایان نخواهد یافت. سیاستهای آمریکا هم در این میان تأثیرگذار نیست. این ریشهها ارتباط تنگاتنگی با جریانهای اقتصادی و سیاسی دارند که تقریبا تمام جهان را تحت تأثیر قرار میدهد.
زمین حاصلخیز
در سال 2016 ایالات متحده آماده یک جنبش پوپولیستی شده بود و این آمادگی و اشتیاق همچنان ادامه دارد. طی چهار دهه اخیر نابرابریهای فاحش بین افراد تحصیلکرده و دیگر اقشار جامعه آمریکا و نیز میان سرمایه و کار ایجاد شده است. در نتیجه، متوسط دستمزدها در حدود 40 سال تغییر چندانی نداشته و درآمد واقعی بسیاری از اقشار به ویژه مردان با میزان تحصیلات پایین، بهشدت افت کرده است.
برای مثال امروز مردانی که مدرکی کمتر از تحصیلات دانشگاهی دارند، درآمد کمتری نسبت به همتایان خود در دهه 1970 دارند. هیچ بحث جدیای درباره مشکلات سیاسی که برای ایالات متحده رخ داده نمیتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که طبقه متوسط آمریکایی خشمگین و ناامید از نابرابریها، بخش قابلتوجهی از رأیدهندگان به ترامپ در سال 2016 را تشکیل میدادند.
ثابت شده که علت ریشهای و قطعی اینگونه نابرابریها را به دشواری میتوان کشف کرد. یکی از عوامل میتواند ظهور فناوریهای جدید باشد. ظهور این فناوریها مانند کامپیوترها و هوش مصنوعی که مهارتمحور هستند همزمان شد با یک دوره رشد بسیار کم در بهرهوری و تحلیلگران توضیح قانعکنندهای در برابر این سؤال نداشتند که چرا این فناوریها بهجای کارگران، به سود صاحبان سرمایه بوده است.
عامل دیگری که بیش از همه به آن اشاره شده، تجارت با چین است که بدون تردید بسیار تأثیرگذار است. اما مسئله اساسی این است که افزایش واردات از چین زمانی شدت گرفت که نابرابری در آمریکا در حال افزایش بود و تولید داخلی این کشور روندی نزولی را طی میکرد.
علاوه بر این در کشورهای اروپایی با همان حجم بزرگ تجارت با چین، شاهد نابرابری به اندازه آنچه در طبقه متوسط آمریکا میدیدیم، نبودیم. همچنین مقرراتزدایی و ازبینرفتن اتحادیهها در ایالات متحده هم نمیتواند دلیل ازبینرفتن مشاغل تولیدی و دفتری باشد؛ چراکه این زیانها بهطور عمده در تمام اقتصادیهای پیشرفته امری معمول است.
صرفنظر از منشأ چنین بحرانی، باید تأکید کرد که نابرابری اقتصادی به منبعی از بیثباتی فرهنگی و سیاسی در ایالات متحده تبدیل شده و کسانی که نتوانستهاند از رشد اقتصادی بهرهمند شوند، از سیستم سیاسی آمریکا ناامید شدهاند.
در مناطقی که واردات از چین و بهرهگیری از تکنولوژی جدید منجر به ازدسترفتن مشاغل و تعدیل نیروی کار آمریکایی شده، رأیدهندگان به سیاستمداران میانهرو پشت کرده و به چهرههایی افراطیتر روی خوش نشان دادهاند. اتخاذ یک سیاست درست میتواند نابرابری اقتصادی را تا حدی جبران کند: افزایش حداقل حقوق در سراسر ایالتها، وضع سیستم مالیات بر مبنای توزیع مجدد و یک شبکه امنیت اجتماعی بهتر میتواند به ایجاد جامعهای عادلانهتر کمک کند. باوجوداین، چنین اقداماتی به خودی خود کافی نیست. ایالات متحده نیاز به ایجاد مشاغل باثبات و پردرآمد برای کارگران فاقد مدرک دانشگاهی دارد و مقامهای سیاسی و اقتصادی این کشور درباره چگونگی انجام چنین کاری هیچ توافقی باهم ندارند.
همراه با خشم ناشی از نابرابری اقتصادی، بیاعتمادی به نخبگان نیز در آمریکا شدت گرفته است. بسیاری از مردم آمریکا و حتی سیاستمداران اکنون نگاهی مثبت به سیاستگذاری مبتنی بر تخصص ندارند. اعتماد به نهادهای آمریکایی از جمله دادگستری، کنگره، فدرالرزرو و نهادهای مختلف اجرای قانون، افت کرده است.
نه ترامپ و نه فضای بهشدت دوقطبی را نمیتوان به تنهایی عامل ایجاد نگرش منفی افکار عمومی نسبت به تکنوکراتها دانست که در تقریبا تمام حقایق علمی و سیاستگذاری بر اساس تخصص و صلاحیت، قبل از ظهور ترامپ هم در حزب جمهوریخواه مشاهده میشد و در سایر کشورها از جمله برزیل، فیلیپین و ترکیه هم موارد مشابه آن را میبینیم که منجر به ظهور نمونههای دیگری مانند ترامپ در آن کشورها شده است.
بدون درک عمیقتری از ریشه این سوءظن، سیاستگذاران آمریکایی نمیتوانند امید زیادی داشته باشند که بتوانند میلیونها نفر را متقاعد کنند که سیاستهای بهتر از سوی متخصصان هر بخش تعیین میشود و میتواند زندگی آنها را بهشدت بهبود ببخشد و روند نزولی دهههای اخیر را معکوس کند. همچنین سیاستگذاران نمیتوانند امیدوار باشند که روی حجم نارضایتی عمیقی که منجر به ظهور ترامپ شد، سرپوش بگذارند.
بذرهای سمی
جنبشهای پوپولیستی در نابرابری و تنفر از نخبگان رشد میکنند. بااینحال این شرایط به تنهایی نمیتواند پاسخدهنده این سؤال باشد که چرا رأیدهندگان آمریکایی در سال 2016 و درحالیکه نابرابری افزایش یافته بود و ثروتمندان به قیمت فقیرترشدن مردم عادی، بر ثروتشان افزوده میشد، بهجای چرخش به چپ، به سمت راستگرایی گرایش پیدا کردند؟
در ایالات متحده، یک جنبش پوپولیست راستگرا آماده بود تا خود را ابزاری کند برای پیوندزدن صدای اعتراض مردم عادی به مواضع ضد نخبهگرایی و البته ملیگرایانه و غالبا استبدادی خود.
ظهور پوپولیسم راستگرا در ایالات متحده نه به دلیل کاریزمای عجیبوغریب ترامپ بود و نه ناشی از اشتیاق و توجه رسانههای خبری به اظهارات خصمانه او یا مطرحشدن موضوع دخالت روسیه یا گسترش استفاده از شبکههای اجتماعی.
برای درک دلیل ظهور پوپولیسم راستگرا در آمریکا باید به عقبتر برگشت. عوامگرایی راستگرا حداقل دو دهه قبل از سلطه ترامپ بر حزب جمهوریخواه بهعنوان یک نیروی سیاسی قدرتمند دوباره احیا شد. «پت بیوکنن» سیاستمدار محافظهکار و مشاور ارشد ریچارد نیکسون، جرالد فورد و رونالد ریگان، رؤسایجمهور پیشین آمریکا که نامزد حزب جمهوریخواه در سالهای 1992 و 1996 و نامزد رفرمیستها در انتخابات ریاستجمهوری سال 2000 شد، با مواضع افراطی و جنجالیاش به احیای این جریان در جامعه آمریکا کمک زیادی کرد. این جریان نهتنها در دموکراسیهای بالغ که از مشکلاتی مانند کاهش مشاغل تولیدی رنج میبرند بلکه در کشورهایی که از روند جهانیشدن بهره اقتصادی بردهاند، مانند برزیل، مجارستان، هند، فیلیپین، لهستان و ترکیه هم باعث ایجاد احزاب پوپولیستی راستگرای مشابه خود شده است. اینکه حزب جمهوریخواه خود را تسلیم چنین جنبش یا فردی با استاندارهای ترامپ کند، امری نبود که از قبل درباره آن تصمیم گرفته شده باشد. میتوان استدلال کرد که جمهوریخواهان از ترامپ حمایت کردند زیرا او مایل بود دستور کار آنها را اجرا کند: کاهش مالیات، مبارزه با ایجاد قوانین و مقررات دستوپاگیر و تعیین قضات محافظهکار. اما افسوس که این فقط قسمت کوچکی از داستان است.
محبوبیت ترامپ بهشدت برپایه مواضعی شکل گرفت که کاملا در تضاد با اصول و خواستههای جمهوریخواهان بود: محدودکردن تجارت، افزایش هزینههای زیرساختها، کمک و دخالت در شرکتهای تولیدی و تضعیف نقش بینالمللی ایالاتمتحده.میتوان در توجیه این حمایت به تشدید فضای دوقطبی قبل از ترامپ یا نقش پول در سیاست اشاره کرد. بااینحال، این عوامل نمیتواند دلیلی قانعکننده برای چرخش یک حزب 150ساله از سیاستهای اصولی خود باشد. تا قبل از سال 2016، کمتر فردی تصور میکرد که حزب جمهوریخواه تلاش میکند تا مداخله یک دولت متخاصم را در انتخابات ریاستجمهوری پنهان کند.
چرخشی جهانی
ترامپ و ترامپیسم پدیدههای آمریکایی هستند اما بدون تردید در بستری جهانی ایجاد شدهاند. در بریتانیا هم حزب محافظهکار تحت رهبری «بوریس جانسون» در حال پیمودن مسیری است که در خوشبینانهترین حالت میتوان سرنوشت حزب جمهوریخواه آمریکا را برای آن متصور بود. راستگرایان فرانسه هم پشت جبهه ملی قرار گرفتهاند و راستهای ترکیه نیز خود را در چهره یک اقتدارگرا مانند «رجب طیب اردوغان» بازسازی کردهاند. این نمونهها و سایر موارد مشابه نهتنها از دوقطبیشدن فضای جهانی حکایت میکنند بلکه نشان از همگسیختگی نظم جهانی فعلی دارد.اینکه چطور و چرا این اتفاق افتاده چندان روشن نیست. اولین عامل میتواند روندهای عمده و مقطعی اقتصادی عصر حاضر باشد: جهانیسازی و ظهور فناوریهای دیجیتال و ماشینیشدن همهچیز که باعث تغییرات سریع اجتماعی همراه با دستاوردهای غیرمشترک و اختلالات اقتصادی شدهاند. ازآنجاکه نهادها نتوانستند یا نخواستند از آسیبدیدگان این تحولات حمایت کنند، آنها اعتماد خود به سیاستمداران، احزاب، کارشناسان و متخصصان مدعی درک بهتر جهان را از دست دادهاند و آنها را در بروز این وضعیت دخیل میدانند.از این منظر، بهتنهایی کافی نیست که فروپاشی رفتارهای مدنی و اجتماعی را محکوم کنیم یا حتی پوپولیستها و مستبدان را از قدرت کنار بزنیم. آنها که بهدنبال حمایت از نهادهای دموکراتیک هستند، باید نهادهای جدیدی بسازند که بتواند جهانیسازی و فناوری دیجیتال را به روش بهتری تنظیم و هماهنگ کنند، جهتگیری و قوانین آنها را تغییر دهند تا رشد اقتصادی به افزایش منافع تعداد بیشتری از مردم کمک کند.
###