زیبا و معصومانه؛ درگذشت اُلیویا دوهاویلند بازیگر نقش ملانی هامیلتون آخرین بازمانده «برباد رفته»در ۱۰۴ سالگی
این فیلم پایان کارنامۀ هاویلند نبود و بعد از آن او در نقشهای نه چندان مهم یا نقشهای افتخاری متعدد ظاهر شد، هم از رئیسجمهور آمریکا مدال افتخار گرفت هم بالاترین نشان افتخار بریتانیا را از ملکه این کشور. او بقیه عمر را چنان به سلامت زیست که شاهد زندۀ بیش از یک قرن باشد.
پرسش: اُلیویا دوهاویلند، یکی از آخرین ستارگان عصر طلایی هالیوود، در ۱۰۴ سالگی درگذشت.
او دوبار برندۀ اسکار بهترین بازیگر زن برای فیلمهای "هر کسی برای خودش" (میچل لایزن، ۱۹۴۶) و "وارثه" (ویلیام وایلر، ۱۹۴۹) شده بود و یک بار هم شیرطلایی بهترین بازیگر زن جشنواره ونیز را برای فیلم "گودال مار" (آناتول لیتواک، ۱۹۴۸) به دست آورده بود.
هاویلند بیشتر برای بازی در نقش ملانی در فیلم "بربادرفته" (ویکتور فلمینگ، ۱۹۳۹) در خاطرهها است، درامی دربارۀ جنگهای داخلی آمریکا که از نگاه "جنوب" یا ایالتهای حامی بردهداری روایت شده است.
در این فیلم که معمولاً از آن به عنوان اوج سینمایی سیستم استودیویی هالیوود یاد میشود، شخصیت او نقطۀ مقابل شخصیت اصلی فیلم یعنی اسکارلت است؛ زنی متین، فداکار، ناتوان از تظاهر یا اغوای مردان، ویژگیهایی که تا پایان فعالیت حرفهایاش کمابیش از نقشهای او انتظار میرفت. اما این آخرین بازماندۀ ستارگان بزرگ دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بر خلاف بیشتر نقشهای سینماییاش در پشت دوربین زنی قوی، مستقل بود که با شرم و خجالت میانهای نداشت.
هاویلند از همان آغاز زنی چند فرهنگی بود. او در سال ۱۹۱۶ از پدر و مادری انگلیسی در توکیو متولد شد. خواهر کوچکاش که یک سال بعد از او به دنیا آمد، بعدها با نام جون فونتین یکی از موفقترین ستارههای زن سینمای آمریکا شد و کارنامهاش به موازات الیویا اوج گرفت.
هاویلند در سال ۱۹۳۳ برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت و یک سال بعد در لوس آنجلس برای اجرای نمایش "رویای یک شب نیمه تابستان" به کارگردانی مکس راینهارد ظاهر شد. در ۱۹۳۵ در نسخۀ سینمایی همان نمایش، باز هم به کارگردانی راینهارد، برای اولین بار جلوی دوربین رفت.
به دنبال این فیلم استودیوی برادران وارنر قراردادی هفت ساله با او بست، اما یکی از اولین زنانی در تاریخ سینمای آمریکا بود که در برابر رفتار بردهوار استودیو با بازیگران سرخم نکرد و وارد یک دعوای حقوق طولانی با استودیو شد که او را در سالهای اوج، دو سال از بازیگری محروم کرد. هاویلند در نهایت برندۀ این دادگاه شد و استقلالاش را از استودیو به دست آورد.
فیلم اکشن دریایی بینظیر "کاپیتان بلاد" (۱۹۳۵) از او یک ستاره ساخت. این فیلم آغاز همکاری پرثمرش با کارگردان مجارستانی تبار، مایکل کورتیز، و ستارۀ بزرگ تاسمانیایی، ارول فلین بود. او و فلین که رابطۀ عاشقانه داشتند، در هشت فیلم همبازی شدند از جمله کلاسیکهای محبوبی مثل "ماجراهای رابین هود" (مایکل کورتیز، ۱۹۳۸)، "زندگی خصوصی الیزابت و اسکس" (مایکل کورتیز، ۱۹۳۹) و "آنها چکمه به پا مردند" (رائول والش، ۱۹۴۱).
در بیشتر این فیلمها او زنی خوشسیما و خوشقلب است که انگار از دل یک نقاشی بیرون آمده. شاید به همین خاطر، این فیلمها فرصت چندانی به نشان دادن استعدادها یا سایهروشنهای دیگر شخصیت او نمیدادند. زیبایی هاویلند با نوعی سادگی توأم بود، برای همین نقش "دختر چشموگوش بستۀ شهرستانی" را بیش از حدی که باید بازی کرد. یکی از نمونههای مشهورترش "نگذار صبح شود" (میچل لایزن، ۱۹۴۱) است که در آن شارل بویه نقش یک ژیگولوی اروپایی سرگردان در مکزیک را بازی میکند که برای گرفتن اجازۀ ورود به خاک آمریکا میخواهد با دختری آمریکایی ازدواج کند. دختری که به تورش میخورد معلمی خوشقبل و ساده (هاویلند) است که حتی وقتی دلیل ابزار عشق مرد را میفهمد، حاضر به خیانت به مرد نمیشود و اجازه میدهد ازدواج وسیلهای برای رسیدن شارل بویه به آرزویش شود.
جالب این که فیلم در همان سالی ساخته شد که خود هاویلند تازه داشت شهروندی آمریکا میگرفت و فیلمنامه آن را کسی نوشته بود که خودش به عنوان پناهنده از مرز مکزیک وارد آمریکا شده بود، یعنی بیلی وایلدر آلمانی که مثل شخصیت بویه، زمانی در برلین ژیگولو بود.
سوءاستفادۀ عاطفی، مضمون مهم بهترین فیلمهای هاویلند از این دوره بود، این که زنان با وابستگی، عشق یا حتی عدم اعتماد به نفس به مردان اجازه کنترل یا به دست گرفتن سرنوشتشان را میدهند. اما در سالهای ۱۹۴۰، هاویلند، هوشمندانه تصمیم به شکستن این تصویر آشنا اما محدود و بیش از حد تکراری گرفت.
در فیلمهایی مثل "آیینۀ تاریک" (رابرت سیودماک، ۱۹۴۶) و "گودال مار" (آناتول لیتواک، ۱۹۴۸) بازی کرد که در آنها تنش بین احساسات و امیال سرکوب شدۀ جنسی با توجه به تصویر آشنای او بسیار تأثیرگذار از کار درآمد. هر دو فیلم به نوعی با بیماریهای روانی سروکار دارند و در واقع از اولین فیلمهای هالیوود در دورۀ بعد از جنگاند که به نقش روانکاوی اشاره میکنند، اشاراتی که امروز نخنما و دور از واقعیت به نظر میرسند.
در دهۀ ۱۹۵۰ نقشهایی که هاویلند پذیرفت کمک چندانی به کارنامهاش نکردند، اما ناگهان در سال ۱۹۶۴ بازگشتی دوباره و غیرمنتظره با فیلم "هیس هیس شارلوت عزیز" (رابرت آلدریچ، ۱۹۶۴) داشت. تأثیرگذاری فیلم در این است که هاویلند اینبار کاملاً بر خلاف چهرۀ آشنایش، در نقشی تاریک بازی میکند.
این فیلم پایان کارنامۀ هاویلند نبود و بعد از آن او در نقشهای نه چندان مهم یا نقشهای افتخاری متعدد ظاهر شد، هم از رئیسجمهور آمریکا مدال افتخار گرفت هم بالاترین نشان افتخار بریتانیا را از ملکه این کشور. او بقیه عمر را چنان به سلامت زیست که شاهد زندۀ بیش از یک قرن باشد.
او که از اواخر دهۀ ۱۹۵۰ شهروند فرانسه شده و در پاریس سکونت داشت، همانجا در خواب درگذشت.
###