اندر مصائب وسطماندن در سپهر سیاسی ایران؛
ایستاده در غبار
علی لاریجانی هم اصولگرایی است که این روزها گویی در وسط سیاست ایستاده است؛ ایستاده بین راست و چپ. از دوران ریاستش بر صداوسیما که کاملا سیاستهایش علیه اصلاحطلبان بود، به جایی رسیده که همسو با اصلاحطلبان متحد حسن روحانی میشود. در 88 ساکت فتنه لقب میگیرد و در سالگرد پیروزی انقلاب در قم به او حمله میشود.
پرسش: سیاستمدارانی که در مقاطعی در وسط بازی سیاست ایستادند، بازی را باختهاند. چه جایگاهی فراجناحی برای خود برگزیده باشند چه ادعای جریان سوم کرده کرده باشند. وسطایستادن لزوما به معنای میانهروی نیست، بلکه مشخصکردن جایگاه خود در یکی از دو قطب راست و چپ سیاست ایران است. حتی سیاستمداران میانهرو هم تا زمانی که مشخصا به یکی از دو جناح متعلق نبودند، اقبالی در سیاست نداشتهاند. حسن روحانی اگرچه در جریان اعتدال تعریف میشود اما تازمانیکه مرزهایش را با یک قطب سیاست ایران مشخص نکرد، از سوی قطب دیگر پذیرفته نشد. جایگاه فراجناحی صرفا متعلق به رهبری است و یک سیاستمدار عرصه اجرا تا این لحظه هرگاه تکلیفش را با خودش در رابطه با دو جناح مشخص نکرده، باخته است.
از رفسنجانی تا هاشمی
هاشمی در مقطع 84 دقیقا در چنین موقعیتی بود؛ نه اصلاحطلب نه اصولگرا. او داشت از پایگاه اصولگراییاش دور میشد و به اصلاحطلبان نزدیک میشد اما چون درست در وسط این تغییر ریل قرار داشت، بازی انتخابات را باخت. او تا آن لحظه که هنوز سبقه راستگراییاش قوی بود، رفسنجانی نامیده میشد و از 84 به این سو کمکم این نام فراموش شد و هاشمی جایگزینش شد. هاشمی همواره مدعی بوده که در وسط ایستاده است. خودش را اعتدالی میدانست و میگفت این دو جناح بودند که خودشان را در مقاطعی به او نزدیک یا از او دور کردهاند. در جایجای خاطراتش نیز چنین نقش فراجناحیای برای خودش قائل است. این در حالی است که جریان اصلاحطلبی در مقاطعی با او زاویههایی تند داشت. کتاب عالیجناب سرخپوش و رأیی که در مجلس ششم آورد، همه حاکی از نگاه این جریان به او در آن زمان است. بدنه جامعه هم با هاشمی تعارض داشت. زمان نیاز داشت تا هاشمی بالاخره تکلیف خودش را با یکی از دو جناح مشخص کند. 84 هم احمدینژاد ضربه آخر را به او زد و باعث شد هاشمی تکلیفش را کاملا با خودش مشخص کند. با توجه به حمایت اصولگرایان از احمدینژاد، طبیعی بود که او کمکم به سمت جریان اصلاحطلبی هل داده شود. از 88 به بعد هاشمی کاملا در سمت جناح اصلاحطلبی تعریف میشد. رفسنجانی که تا پیش از 84 با نماد اریستوکراسی سرمایهداری و اشرافیگری معرفی میشد، در دهه 90 تبدیل هاشمی منتقد وضع وجود، مدافع آزادی بیان، حقوق مردم و... شد تا جایی که پیشبینی شده بود که در صورت تأیید صلاحیت در سال 92، 30 میلیون رأی پشت سرش خواهد داشت. ازهمینرو بود که وزیر اطلاعات احمدینژاد در جلسه شورای نگهبان حضور یافت و هاشمیشاهرودی به اعتراض در جلسه رأیگیری برای هاشمی در آن شورا غیبت کرد.
از دکتر خلبان تا قالیباف
قالیباف هم سیاستمداری بود که سال 84 وسط ایستاد. او همان سال هم خودش را رقیب اصلی هاشمی میدانست. شاید به این نتیجه رسیده بود که رفتار سیاسیاش شبیه هاشمی است و چشم به طبقه متوسط دارد. برخلاف خواستگاه نظامی و اصولگرایش با ظاهر و چهرهای متفاوت وارد عرصه شد. تصویری از یک تکنوکرات شیکپوش که دغدغههایی نوی همسو با طبقه متوسط مدرن از خود بروز داد. او تصور میکرد محافظهکاران را پشت سرش دارد و اکنون بخشی از آرای طبقه متوسط را هم به دست میآورد و رئیسجمهور میشود. درباره بخشی از طبقه متوسط درست فکر کرده بود، چراکه بخشی از رأی آنها را گرفت، اما همزمان یک نه بزرگ هم از سوی محافظهکاران دریافت کرد. همین به او ثابت کرد این وسطایستادن او را به جایی نمیرساند. قالیباف همان زمان تصمیمش را گرفت و ترجیح داد به همان پایگاه اصولگراییاش بسنده کند و بیخیال جذب طبقات مدرنتر جامعه شود. پذیرفت که متعلق به پایگاه اصولگرایان است و باید همین پایگاه را حفظ کند. وفاداریاش را هم با وجود برخی نامهربانیها یا حجتشکنیهای یاران اصولگرایش تمام و کمال نشان داد تا بالاخره توانست به ریاست مجلس اصولگرایان برسد.
از احمدینژاد تا جریان انحرافی
احمدینژاد هم دقیقا از زمانی که از پایگاه اصولگراییاش دور شد، در وسط ایستاد. او به خوششانسی دو سیاستمدار قبلی نبود و بعید است قدرت دیگرباره به او رو کند، چراکه مشخصا به سمت جریان اصلاحطلبی هم نرفت یا به عبارت بهتر از سوی آنها به دلایل مشخص، پذیرفته نشد. بیاعتمادی به صداقت در سیاستورزی او با وجود ادعاهای جدیدش و بهویژه اینکه او هنوز یک سر دعوای 88 است باعث نمیشود او بتواند به سمت اصلاحطلبان بیاید. کما اینکه او خودش را مبدع جریان دومی میداند که از دیدگاهش اصلاحطلبی و اصولگرایی هر دو یک جریان هستند. او با اینکه وامدار جریان اصولگرایی برای برآمدنش در قدرت است، اما برعکس آنها را وامدار خود میداند. برای همین از وقتی مسیرش را جدا و شروع به حمله به آنها کرد، از دایره اصولگرایی بیرون شد. سیاستورزی احمدینژاد بدترین نوع بازیگری وسطایستادن بود، چون پرونده سیاسیاش با نرسیدن به کامیابی تا این لحظه صرفا با یک پست سنتی در مجمع تشخیص مصلحت بسته شده است؛ سمتی که برای او قطعا قانعکننده نیست.
از لاریجانی تا ساکت فتنه
علی لاریجانی هم اصولگرایی است که این روزها گویی در وسط سیاست ایستاده است؛ ایستاده بین راست و چپ. از دوران ریاستش بر صداوسیما که کاملا سیاستهایش علیه اصلاحطلبان بود، به جایی رسیده که همسو با اصلاحطلبان متحد حسن روحانی میشود. در 88 ساکت فتنه لقب میگیرد و در سالگرد پیروزی انقلاب در قم به او حمله میشود. ماجرا برای او هم از 84 به بعد شروع شد. وقتی در شورای عالی امنیت ملی با احمدینژاد به مشکل خورد و احتمالا حمایتی از سوی اصولگرایان حامی احمدینژاد از خود ندید. اگرچه در مجلس اصولگرایان توانست یک رئیس مقتدر بماند؛ اما بهوضوح در مجلس دهم با بخشی از این جریان به مشکل خورد تا جایی که او را دیکتاتور خطاب کردند. حمایتش از برجام به این تنش میان او و اصولگرایان بیشتر دامن زد و پیام این تنش را با رأی دوم شدنش در قم برای مجلس دهم دریافت کرد. لاریجانی که زمانی یک از احتمالات انتخابات 1400 بود، قطعا الان نسبت به ورودش به کارزار انتخابات ریاستجمهوری تردیدهایی جدی دارد، چون قطعا دیگر تک نامزد جبهه اصولگرایی نخواهد بود و بهجز بخشی از جریان اصلاحطلبی و اعتدالی احتمالا هواخواه جدیای در عرصه سیاست ندارد. در صورت ورود به انتخابات، در جریان اصلاحطلبی احتمالا صرفا طیف حزب کارگزاران از او در 1400 حمایت کند. پیشبینیها حاکی از این است که آینده سیاسی لاریجانی هم تقریبا به پایان رسیده است.
*شرق
###