مرگ رمزآلود قهرمان بوکس جهان؛ جنایت، هروئین یا سکته؟
در بیشتر گزارشهایی که در باره مرگ لیستون منتشر شده، آمده است که روی بازوی او جای تزریق دیده میشد. در حالی که جرالدین به طور کلی مصرف مواد توسط شوهرش را کتمان میکند، خیلیها میگویند که او سرنگ را سر به نیست کرده بوده است. گروهبان کاپوتو میگوید: قبل از این که ما برسیم، جرالدین و وکیلش برای مدتی نامعلوم در خانه بودند. به نظر من عادی نبود که او بعد از دیدن جسد شوهرش بجای پلیس به وکیل زنگ زد.
پرسش:ژانویه ۱۹۷۱ جسد سانی لیستون، قهرمان پیشین سنگینوزن بوکس جهان در خانهاش در لاسوگاس پیدا شد. در ابتدا به نظر میرسید که او به مرگ طبیعی مرده است، اما عدهای میگویند حقیقت ماجرا، چیز دیگری است.
غروب بود که جرالدین لیستون به خانهاش برگشت و چشمش به روزنامههایی افتاد که پشت در تلمبار شده بودند.
او حدود دو هفته سعی کرده بود با شوهرش، قهرمان پیشین سنگینوزن بوکس جهان که تازه بازنشسته شده بود، تماس بگیرد؛ اما ناموفق مانده بود. وقتی همسرش آخرین تلفن او را بیپاسخ گذاشت، او که برای دیدار مادرش به سنلوئیز رفته بود از او عذر خواست و با عجله به لاسوگاس بازگشت.
خانه تاریک بود و در هم قفل نبود. جرالدین امیدوار بود شوهرش را در حال انجام یکی از فعالیتهای مورد علاقهاش ببیند، مثلا ورقبازی با رفقا یا تماشای تلویزیون. بجای آن او بوی نامطبوعی را در فضای خانه حس کرد.
او سالها بعد در مصاحبهای گفت: "فکر کردم چیزی پخته و آن را روی اجاق رها کرده. ولی بعد که داخل آشپزخانه رفتم، چیزی ندیدم."
جرالدین بوی عجیبی را که در فضال خانه پیچیده بود دنبال کرد، از پلهها بالا رفت و داخل اتاق خواب، شوهرش را پیدا کرد. مردی که زمانی یکی از مخوفترین بوکسورهای آمریکا بود، در حالی که فقط زیرپوش تنش بود کنار پایه تخت ولو شده بود.
دستکم شش روز از مرگش گذشته بود و بدنش باد کرده بود. رد خون خشک شدهای که از بینیاش خارج شده بود هم روی جسد به چشم میخورد. جرالدین به پسر هفت سالهشان دنیل گفت که از پلهها پایین برود و منتظر بماند.
چند ساعت طول کشید تا او به پلیس تلفن بزند. به گفته پلیس لاسوگاس، جرالدین ابتدا تلاش کرد به وکیلشان زنگ بزند و بعد هم سخت تلاش کرد تا یک دکتر پیدا کند. دکتر سرانجام رسید اما کاری از دستش برنیامد و فقط تاکید کرد که چارلز "سانی" لیستون درگذشته است؛ و دلیل مرگ؟ این یکی از قدیمیترین رازهای دنیای ورزش است.
حدود نیمه شب بود که پلیس به خانه لیستون رسید. خانهای که در حومه شهر و در محلهای شیک و عمدتا سفیدپوست نشین به نام پارادایز پالمز قرار داشت.
چند پنجره باز مانده بود، بیرون در ورودی هم حسابی شلوغ بود، از بطریهای باز نشده شیر گرفته تا روزنامههای خوانده نشده "لاسوگاس سان". روزنامههایی که بعدا از روی آنها توانست تاریخ دقیق مرگ لیستون را پیدا کند.
گروهبان دنیس کاپوتو که الان ۶۹ ساله است، یکی از اولین افرادی بود که به محل حادثه رسید. او به بیبیسی گفت: "یک تلفن فوری به ما شده بود و ما متوجه شدیم که از محل زندگی لیستون است. اما در لاسوگاس چنین تماسهایی از خانه افراد معروف اصلا غیرعادی نبود، خود من ابتدای کار احساس نکردم که اتفاق بدی افتاده است."
او بلافاصله جستجو را شروع کرد: "خانه خیلی زیبایی بود. خوب نگه داشته شده و مرتب بود. در نگاه اول چیز خاصی به نظر نمیرسید، چیزی که نشان دهد جرمی اتفاق افتاده است. نشانه آشکاری مبنی بر ورود به زور وجود نداشت. سلاحی دیده نمیشد و نشانهای از درگیری به چشم نمیخورد."
گروهبان کاپوتو در اتاق خواب اصلی خانه یک کیسه ماریجوانا و یک بطری ودکا در نزدیکی جسد لیستون که دمر افتاده بود، پیدا کرد: "او یک تیشرت و شورت بوکس پوشیده بود و جسدش در آستانه متلاشی شدن قرار داشت." در حالی که در بعضی روایتها آمده است که یک اسلحه کمری هم در اتاق خواب پیدا شد، حافظه گروهبان کاپوتو چیز دیگری میگوید: "هیچ زخم آشکار یا سلاحی پیدا نشد."
کمی بعد او مقداری ناچیزی هروئین در آشپزخانه پیدا کرد، البته بدون سرنگ: "در آشپزخانه چیز خاصی وجود نداشت منهای یک بادکنک که روی میز کنار اجاق بود. هرکسی میدانست که از این نوک بادکنکها برای انتقال مواد استفاده میشد و همچنین ما میدانستیم که لیستون تفننی مواد مصرف میکند."
در بیشتر گزارشهایی که در باره مرگ لیستون منتشر شده، آمده است که روی بازوی او جای تزریق دیده میشد. در حالی که جرالدین به طور کلی مصرف مواد توسط شوهرش را کتمان میکند، خیلیها میگویند که او سرنگ را سر به نیست کرده بوده است. گروهبان کاپوتو میگوید: "قبل از این که ما برسیم، جرالدین و وکیلش برای مدتی نامعلوم در خانه بودند. به نظر من عادی نبود که او بعد از دیدن جسد شوهرش بجای پلیس به وکیل زنگ زد."
اما سایرین، از جمله تعدادی از دوستان نزدیک لیستون، میگویند که او به دلیل ترس از سوزن هرگز هروئین مصرف نمیکرد. جانی توکو، مربی سابق او سال ۱۹۸۹ به واشنگتن پست گفت: "او حتی برای معاینه عادی هم پیش دکتر نمیرفت، چون میترسید که شاید یکی از آنها بخواهد به او آمپول بزند."
جسد لیستون سرانجام به آمبولانسی که بیرون خانه منتظر بود، منتقل شد. به گفته برخی شاهدان عینی وزن زیاد او دردسرساز شد و جسدش چند بار افتاد. خروجی نامحترمانه که شبیه بیرون بردن بوکسوری ناکام از رینگ بود.
کالبدشکافی نشان داد که در بدون او مقادیری مورفین و کودئین وجود داشت؛ از نوعی که معمولا در نتیجه مصرف هروئین تولید میشود. اما مقدار این مواد آنقدر نبود که بتوان دلیل مرگ را مصرف بیش از حد مواد (اوور دز) دانست. سرانجام علت مرگ بوکسور نامدار، دلایل طبیعی به خصوص انسداد شش و ایست قلبی اعلام شد.
این رایی بود که - از نظر بسیاری هواداران بوکس - سئوالهای بیشتری به همراه داشت. چگونه یک مرد - که هنوز به طور حرفهای فعال بود - ناگهان مرد؟ این امکان وجود داشت که او همراه با تمرینهای فوقالعاده سنگین، مواد مخدر هم مصرف کند؟ و این که او بالاخره از آمپول میترسید یا نه؟
شرایط عجیب مرگ لیستون و وضعیت مبهم زندگی او در آن زمان، تئوریهای مختلفی را در مورد مرگ او به وجود آورد. بعضیها مانند گروهبان کاپوتو نظریه رسمی در مورد مرگ طبیعی را قبول کردند، اما خیلیها هم نه. نظریهای که بعدها طرفداران زیادی پیدا کرد این بود که تبهکارانی که لیستون با آنها در ارتباط بود او را به قتل رسانده بودند.
راب استین که کتاب زندگینامه این بوکسور را نوشته میگوید: "تمام داستان لیستون در هالهای از رمز و راز پیچیده شده. خیلی از افرادی که ممکن بود نوری به این قضیه بتابانند، دیگر زنده نیستند. ولی من که فکر نمیکنم کسی باور کند او به دلیل سکته قلبی مرد."
رمز و راز نه تنها در مرگ که در زندگی لیستون هم وجود داشت و جزئیات زندگی او کاملا مشخص نیست. لیستون فرزند یکی مانده به آخر کشاورزی اهل آرکانزاس بود که ۲۵ بچه داشت. گواهی تولد در آن زمان از نظر قانونی اجباری نبود و او هم نداشت. تصور میشود که لیستون در ۴۰ سالگی مرد اما بعضیها عقیده دارند که سن او در هنگام مرگ بیشتر به ۵۰ نزدیک بود.
وقتی بچه بود در خانه کتک میخورد و در مدرسه مشکل داشت: "کم پیش میآمد که در خانه آن قدر غذا داشته باشیم که سیر شویم. کفش نداشتیم و فقط تعداد محدودی لباس بود. کسی هم نبود که به ما کمک کند تا از آن زندگی وحشتناک خلاص شویم."
لیستون جوان بیرحمانه اذیت میشد به این دلیل که نمیتوانست بنویسد یا بخواند. وقتی خانواده از آرکانزاس به سنلوئیس مهاجرت کرد، او درس و مشق را کنار گذاشت و به خلاف کردن روی آورد.
استین میگوید: "پلیس همیشه در تعقیب او بود. ظاهرا آنها تصویری از او را داخل ماشینهایشان چسبانده بودند."
مدت زیادی طول نکشید که لیستون جوان در برخورد با پلیس از نیروی بدنی فوقالعادهاش استفاده کرد. جانات ایگ، نویسنده کتاب "محمد علی: یک زندگی" نوشت: "او با پلیس درگیر شد، بیرحمانه او را کتک زد، تفنگش را قاپید و مامور را در خیابان سر و ته کرد و نگه داشت. بعد هم در حالی که لبخندی به لب داشت و کلاه پلیس را روی سرش گذاشته بود، دور شد."
اولین محکومیت جدی او به دلیل سرقت مسلحانه در ۲۲ سالگی بود. او به ندامتگاه ایالتی میزوری فرستاده شد، جایی که نیرو و استعداد ذاتیاش توسط آلویس استیونز، کشیش کاتولیکی که مسئولیت باشگاه زندان را داشت، کشف شد. استیون بعدا به اسپرت ایلاستریتد گفت: "او کاملترین نمونه مردانگی بود که من در زندگیام دیدم. چهارشانه بود و دستهای قدرتمندی داشت. خیلی زود همه را در باشگاه ناکاوت کرد. دستهای او به طرزی باورنکردنی بزرگ بود."
سال ۱۹۵۳ او با قید شرایطی زندان را ترک کرد و وارد بوکس حرفهای شد. اما این آزادی خیلی طول نکشید و یک گروه تبهکاری اختیار او را (در بیشتر دوران زندگی و به خصوص سالهای آخر) بدست گرفت. به گفته کارشناسان ورزش بوکس، این تبهکاران تمام مبارزههای او را مدیریت میکردند و اختیار هر دلاری را که او درآورده بود در اختیار داشتند.
راب استین میگوید: " از زندان که بیرون آمد، به دلیل هیکل عضلانی و قدرتمندش کسی نمیخواست با او مبارزه کند. برای جور کردن مبارزههایی که به کار او میآمدند، لیستون نیاز به کمک داشت. این جایی بود که تبهکاران مورد نظر جلو آمدند. آنها با توجه به نیروهایی که داشتند میتوانستند مسابقاتی را راه بیاندازند که از عهده بقیه خارج بود. او آخرین سرمایهگذاری عمده خلافکاران در بوکس بود."
تبهکاران به دلیل استعداد برجسته لیستون جذب او شدند. با تمام این تفاسیر، او به عنوان بوکسوری که ارزش سرمایهگذاری پیدا کرده بود، نیاز به پیروزی داشت و خیلی خوب هم از عهده این کار برآمد. لیستون در دوران حرفهای ۵۰ پیروزی شامل ۳۹ ناکاوت داشت و فقط ۴ بار به حریفان باخت.
قدرت لیستون هراسانگیز بود. ضربات جب (ضربه مستقیم در بوکس) دست چپ او از بهترینهای تاریخ بوکس بود و هیبتی داشت که تن بسیاری از حریفان را قبل از نواخته شدن زنگ آغاز مسابقه میلرزاند. محمد علی (کلی) بعدا درباره او گفت: "از میان تمام مردانی که با آنها مبارزه کردم، لیستون ترسناکترینشان بود."
جاناتان ایگ در مورد این بوکسور مینویسد: "لیستون فقط حریفانش را نمیبرد. او آنها را خرد میکرد، خجالتشان میداد و کاری میکرد که کابوس مشتهای او را ببینند."
شهرت ترسناک لیستون به دنبال عملکرد درخشان او برای قهرمانی در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ بود. ولی در این میان نمیتوان از نقش رسانههای نژادپرست که میخواستند او را یک سیاه وحشی که "آمریکای سفید" را بدجور میترساند، غافل شد.
آرتور دیلی، ستوننویس نامدار نیوریورک تایمز نوشت: "او مغرور، بدخلق، گستاخ، فرومایه و در مجموع ترسناک است. او آخرین مردی است که یک نفر بخواهد در یک کوچه تاریک جلویش سبز شود."
گزارشگران برای توصیف او معمولا واژههایی به کار میبردند که بار نژادپرستانه داشت. کلماتی مانند: "گوریل" و "هیولا". وقتی قرار شد لیستون با فلوید پترسون برای قهرمانی سنگینوزن مبارزه کند، رئیسجمهور جان اف کندی، چندین گام فراتر رفت و گفت پترسون باید حریفی با "شخصیت بهتر" پیدا میکرد.
جامعه و رسانهها طرف لیستون نبودند و او را به خاطر سابقه و ارتباطش با تبهکاران به چشم یک بیگانه میدیدند. این عدم علاقه زمانی که او در سال ۱۹۶۲ پترسون را - که بسیار محبوب بود - در دو دقیقه و شش ثانیه نابود کرد و قهرمان سنگین وزن شد، به اوج رسید.
وقتی به فیلادلفیا برگشت، منتظر بود جمعیت از او استقبال کنند ولی...
راب استین میگوید: "او در پرواز سخنرانیاش را با خبرنگاران تمرین کرد. وقتی که رسید در اوج بود میخواست برای همه در مورد این که دوست دارد به یک الگوی اخلاقی برای سیاهان تبدیل شود، سخنرانی کند. و هیچکس آنجا نبود! این باعث شد که دوباره داخل لاک خودش برود."
این فقط "آمریکای سفید" نبود که او را پس میزد، بلکه جنبش حقوق مدنی هم این گونه بود؛ تا حد زیادی به دلیل ارتباط او با تبهکاری سازمانیافته.
استین میگوید: "لیستون آخرین کسی بود که جنبش دوست داشت به عنوان دستاورد سیاهان نام ببرد. او بیسواد بود، سابقه زندان داشت و معروف بود که در خدمت تبهکاران محل تولدش است. او در ازای بدست آوردن مسابقات مناسب، روحش را به تبهکاران فروخته بود. مدیر او یک گروه خلافکار بود."
او در ظاهر راننده جان ویتیل (رئیس گروه تبهکاری سنلوئیس که لیستون برایشان کار میکرد) بود اما در واقع بزن بهادر او محسوب میشد. در اوایل دوران حرفهای او توسط فرانک "بلینکی" پالرمو مدیریت میشد. او جمله معروفی داشت با این مضمون: "مشکل امروز بوکس این است که تاجران قانونی اختیار بازی ما را در دست گرفتهاند."
سرانجام همان طور که دیوید رمنیک در کتابی در مورد اوایل دوران محمد علی (کلی) نوشت: "لیستون آخرین قهرمان بزرگی بود که صاف در دامن تبهکاران افتاد." بعضیها میگویند همین ارتباطات او را به سمت قبر سوق داد.
اولین بار در سال ۱۹۶۴ و زمانی که لیستون عنوان قهرمانی جهان را به محمد علی (که آن زمان کاسیوس کلی نامیده میشد) باخت، تمثال او به عنوان ترسناکترین مرد زمین خدشهدار شد، ولی تکرار آن مسابقه در سال بعد بیشترین صدمه را به آبروی او زد.
فقط ۱۰۴ ثانیه پس از مبارزهای که در شهر لویستون برگزار شد و به دنبال مشتهای کم خطری که افراد کمی حتی آنها را دیدند، یک "مشت شبح" به لیستون خورد و بعد محمد علی بود که بالای سر حریفی که نقش بر زمین شده بود، فریاد میزد و به او میگفت که بلند شود و به مبارزه ادامه دهد. این صحنه تبدیل به یکی از مشهورترین عکسهای تاریخ ورزش جهان شد.
کارشناسان شروع به تحلیل جزئیات "مشت شبح" کردند و در حالی که شماری معتقد بودند، علی با یک ضربه راست سنگین حریف را ناکاوت کرد، بسیاری عقیده داشتند که لیستون از قصد زمین خورد، به این دلیل که گروه تبهکار در مورد این مسابقه تبانی کرده بودند.
حتی جرالدین هم به این قضیه مشکوک بود. او ۳۵ سال پس از مسابقه در یک برنامه تلویزیونی گفت: "به نظرم سانی در آن ثانیه مسابقه را رها کرد. نمیدانم پول گرفته بود یا نه، اما این اعتقاد من بود و به خودش هم گفتم."
فارغ از این که حقیقت چه بود، جامعه این را فرصتی به شمار آورد تا به لیستون برچسب فساد بزند. او از خشنترین قهرمان بوکس تبدیل شده بود به نوچه مافیا.
در سالهای پس از باخت به علی، لیستون به لاسوگاس رفت و تلاش کرد روی فرم برگردد. او تقریبا ورشکست شد و روزیاش به نوعی دست گروه تبهکار افتاد. او مجبور شد بیرون از رینگ بوکس درآمد کسب کند و فقط خودش میداند چگونه. شماری از کسانی که او را میشناختند میگویند که او از راه قاچاق مواد مخدر پول درمیآورد.
به رغم موقعیت نامطلوب اجتماعی، لیستون امیدوار بود که دوباره به حرفهاش برگردد. او پس از دو شکست مقابل محمد علی، عملکردی عالی داشت و ۱۴ مبارزه پیاپی را برد. حتی صحبت از پس گرفتن قهرمانی سنگینوزن هم بود ولی سال ۱۹۶۹ (یکسال قبل از مرگش) در یک مسابقه خشن مقابل لیوتیس مارتین، حریف تمرینی قدیمیاش ناکاوت شد. این شکست امیدهای او برای قهرمانی را نابود کرد و لیستون بیکار و بیپول باقی ماند.
شاون اسیل، نویسنده کتاب "قتل سانی لیستون" که در مورد سال آخر زندگی این بوکسور تحقیق کرده، میگوید: "وگاس آن زمان شهری جدا افتاده بود و سانی زمانی بیشتری را آنجا میگذراند و زندگی دوگانهای را آغاز کرده بود."
از یک سو زندگی خانوادگی بود و او زمانش را در خانهاش در پارادایز پالمز میگذراند. او همچنین گاه و بیگاه در کازینوهای شهر ظاهر میشد، جایی که میتوانست با امضا دادن به هواداران و دست دادن با آنها پول درآورد.
اما سوی دیگر زندگی لیستون شبها بود. او سوار کادیلاک صورتیاش میشد و به غرب شهر میرفت. اسیل میگوید: "سانی معمولا مشروب میخورد و تا جایی که من کشف کردم درگیر کوکائین و تا حدی هروئین بود."
لیستون با شماری از تاریکترین چهرههای شهر در ارتباط بود. اسیل میگوید: "یکبار پلیس در جستجوی مواد مخدر به خانه آرایشگری به نام ارل کیج حمله کرد. در زمان حمله پلیس سانی آنجا بود و پلیس در آستانه شلیک به او بود چون عقب نمیرفت."
لیستون یکبار به سوی دوستی قدیمی رفت. موئه دالیتز یکی از قدرتمندترین تبهکاران شهر بود. دیوید رمنیک در کتاب "پادشاه دنیا" مینویسد: "لیستون به شوخی مشتش را گره کرده و وانمود کرد میخواهد دالیتز را بزند. دالیتز به سوی لیستون برگشت و گفت: اگر من را بزنی، بهتر است که بعدش من را بکشی. چون اگر این کار را انجام ندهی من یک تلفن میزنم و تو ظرف ۲۴ ساعت میمیری." شاید این یک اخطار بود. قبل از این که جسد لیستون در حالی پیدا شود که سایه تبهکاران روی آن افتاده بود.
مایکل گرین، استاد تاریخ که در مورد تبهکاران تحقیق کرده، میگوید: "او وارد یک چرخه خطرناک شد، حتی بدون جنایت سازمانیافته. ظاهرا او درگیر مواد مخدر شده بود و اگر شما داخل این کار شوید احتمالا با تبهکاران سر و کار پیدا میکنید."
خب آیا گروه تبهکاری - یا دستکم قاچاقچیها و خلافکارها - در مرگ لیستون دخالت داشتند؟ و چرا آنها میخواستند او را بکشند؟ نگاه غالب این است که دوران اوج ورزشی او در زمان مرگش گذشته بود. یعنی او دیگر برای تبهکاران یک سرمایهگذاری سودآور محسوب نمیشد و از طرف دیگر بیشتر از آن میدانست که بتوان او را به حال خودش گذاشت.
راب استین میگوید: "نظر من این است که او از سر راه برداشته شد چون دیگر برای تبهکاران استفادهای نداشت. او چیزهایی میدانست که ممکن بود بگوید یا در طول سالهای بعد درز دهد و آنها به این نتیجه رسیدند که این ریسک بزرگی است."
"من تنها کسی نیستم که به این تئوری معتقد هستم. بعد از دومین مبارزه با علی و زمانی که زندگی او کمی افول کرد، ظاهرا لیستون احترام کمتری برای یکی از اعضای خاص تبهکاران کلیولند قائل شد. این مرد از بیاحترامی لیستون خیلی عصبانی شد و ماشه را کشید. این موجب شد که آنها به تصمیم بگیرند که دیگر به او نیازی ندارند."
مایکل گرین، که او هم عضوی از موزه تبهکاران لاسوگاس است، معتقد است که تئوری کشته شدن لیستون به دلیل اطلاعات زیادی که داشت، طرفداران بیشتری پیدا کرده است: "قدرت تبهکاران معمولا به وحشتی که آنها ایجاد میکنند، بستگی دارد. اگر شما مروری بر حرفه لیستون داشته باشید و همین طور در مورد تبهکارانی که با آنها در ارتباط بود و کارهایی که برای آنها به عنوان بزن بهادر انجام داد، متوجه میشوید که او زیادی میدانست."
برای مثال اطلاعات لیستون در مورد دومین مسابقه با محمد علی و "مشت شبح" چه بود؟ آیا او حاضر میشد در مورد فسادی که زیر پوست بوکس جریان داشت، افشاگری کند؟
گرین میگوید: "گزینه دیگر هراس از این بود که آنها کاری که قرار بود بکنند را انجام ندهند. مثلا شاید آنها میخواستند لیستون کار خاصی بکند و او زیر بار نرفته بود. احتمال این همیشه وجود دارد."
بعضی کارشناسان بوکس میگویند که لیستون حاضر نشد از آخرین مبارزهاش با چاک وپنر انصراف دهد. مسابقهای که او چند ماه قبل از مرگش در آن پیروز شد. چنین سرپیچیهایی در دنیای تبهکاران گران تمام میشود.
شان اسیل میگوید: "شواهد حاکی از این است که افراد زیادی میخواستند او بمیرد. من معتقدم که او کشته شد و پنج یا شش نفر را هم میتوان مسئول قتل او دانست."
شکل مرگ لیستون - آرام، تقریبا بدون خونریزی و به طرز استثنایی مبهم - چندان با شیوه معمول تبهکاران سازگار نبود. گذشته از همه اینها، معمولا تبهکاران وقتی کسی را میکشند که بخواهند پیامی بفرستند و حتی امروزه هم کسی دقیقا نمیداند که چه اتفاقی افتاد.
مایکل گرین میگوید: "من مظنون به انجام قتل توسط گروههای تبهکاری هستم ولی همزمان سخت بتوان مرگ لیستون را در چارچوب قتلهای تبهکاری قرار داد. تبهکاران معمولا این جوری آدم نمیکشند."
با این حال گرین اعتقاد دارد که مرگ لیستون بیشتر با شیوه دوران گذار تبهکاران به سمت انجام قتلهای هوشمندانه سازگار است. او میگوید: "خود تبهکاران هم تغییر کرده بودند.این ترکیبی از قتلهای هوشمندانه - شما جسدی که ۱۰ گلوله خورده پیدا نمیکنید - و برعکس آن است. چون فقط جسدی پیدا شد که میتوان آن را نتیجه عمل تبهکاران دانست."
اما در مورد جای سوزن روی بازی لیستون و هروئین موجود در آشپزخانه او چه میتوان گفت؟ یک تئوری بین کارشناسان بوکس و تاریخشناسان تبهکاری وجود دارد که لیستون به دنبال تزریق زورکی و در نتیجه اوور دز کشته شد.
راب استین میگوید: "روشی که او کشته شد به شیوه معمول تبهکاران بود که وانمود میکردند قربانی در اثر مصرف بیرویه هروئین مرده است." این تئوری وجود اثر سوزن روی بازو و هروئین در خون مردی که از آمپول زدن میترسید را توجیه میکند.
البته نظریههای دیگری هم وجود دارند که تا این حد دسیسهآمیز و رمزآلود نیستند. شان اسیل میگوید: "باید به این نکته توجه کرد که سانی کمی قبل از مرگش با ماشین تصادف کرد. او در حالی که سینهاش را گرفته بود عقب و جلو میرفت. خیلیها هستند که میگویند مرگ او در نتیجه آن تصادف بود و عدهای هم مرگ را در نتیجه نارسایی قلبی یا سکته میدانند."
هرکدام از تئوریها را قبول کنیم، مرگ رازآلود لیستون به زندگی قهرمانی پایان داد که نامش در سایه فعالیتهای مخفی تبهکارانه قرار گرفت.
راب استین میگوید: "مرگ او لطمهای جدی به چهره بوکس زد. او نماد دورهای از تاریخ بود. مرگ او نشان داد که چیزهای بد چگونه هستند و این ورزش چقدر خوش شانس بود که بعد از او دوره محمد علی آغاز شد. شما قهرمان بوکس دیگری را پیدا نمیکنید که این گونه مرده باشد و البته بوکسورها معمولا آن قدر عمیق که لیستون با تبهکاران در ارتباط بود، غرق در این ماجراها نمیشوند."
###