یادداشت عبرت و عتاب آمیز محسن آرمین برای ماجرای دکتر نجفی
اعتماد بهنفس کاذبی همچون نجفی میخواهد که با راحت خیالی خود را مصون از چنین سرنوشتهای محتملی بپنداریم. غرور کاذب اعتماد به تواناییهای خویش در مواجهه با فراز و فرودهای دنیایی که حتی عبادتش و حتی خداپرستیاش میتواند فریب و دام باشد.
پرسش: محسن آرمین عضو برجسته مجاهدین انقلاب اسلامی در یادداشتی درپی قتل میتر استاد به دست محمد علی نجفی نوشت: من وقتی سرنوشت این مرد آرام و ساکت و با اخلاق را میبینم بر سر ایمان خود میلرزم. اکنون این دعای پیامبر رحمت برایم معنا دارتر از هر زمان دیگری شده است: «الهی لا تکلنی علی نفسی طرفة عین ابدا»(خدایا حتی لحظهای مرا به خود وامگذار).
متن کامل این یادداشت به این شرح است:
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
✍????محسن آرمین
فکر دکتر نجفی رهایم نمیکند. این حادثه چه جنبهها و لایههای نه تویی دارد؟ به عنوان کسی که عمری را در عرصه سیاست گذرانده شرمگینانه باید بگویم عرصه سیاست در کشور ما بهغایت کثیف و عفن است.
نمیدانم میترا استاد بر اساس طرح برادران امنیتی وارد زندگی نجفی شده است یا نه. اما تردید ندارم دستکم از زمانی که وارد زندگی او شده، همچون یک پروژه مدیریت شده است تا در زمان مناسب از او استفاده شود.
شهرداری نجفی همان زمان مناسب بود تا نجفی بفهمد در کشوری زندگی میکند که شرط حضور مؤثر در عرصههای سیاست و مدیریت چیزهای دیگری جز پاکدستی و توانمندی است. بههمین دلیل در میانه غوغای مبارزه با فساد و اختلاس، گزارش بزرگترین پرونده اختلاس شهرداری به قوه قضائیه هم نمیتوانست نشانه شایستگی او باشد.
تعجب میکنم از او که شاگرد اول دانشگاه شریف و ام آی تی بود اما پس از سالها مدیریت در این کشور این حقیقت بدیهی را درنیافت.
آنها که پروژه میترا استاد را کلید زدند یا دستکم مدیریت کردند تا به مقاصد زشت خود برسند در فرجام غمبار و عبرتانگیز این ماجر سهیم هستند و اگر نه امروز، فردا در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشند.
نجفی هرچه بود به عنوان یک فرد تمام شد. اما داستان او قصه ناتمام انسان است که از آدم تا امروز و تا دنیا دنیاست ادامه دارد. آن چه مربوط به من فردی ماست همین جنبه از ماجرای نجفی است. چه خوب نوشته بود یکی از دانشجویانش که نجفی قربانی توانمندیهای خارقالعاده و اعتماد بهنفس کاذب خود شد. او همیشه فکر میکرد با تواناییهای خدادادی هر اتفاق و جریانی را در زندگی خود میتواند مدیریت و کنترل کند. اما به گمانم این نابغه شاگرد اول ام آی تی قربانی دو چیز شد: چیزی که داشت وچیزی که نداشت.
اعتماد به نفس کاذبی که داشت و شجاعت وقاطعیتی که نداشت. شجاعت پایان دادن قاطعانه به مسیر خطایی که آغاز کرده بود و نقطه سر سطر.
همه ما خطا میکنیم. هیچ کس را از خطا گریزی نیست. مهم شجاعت پایان دادن به خطاست.عدم شجاعت در این آخرین صحنهٔ امتحان موجب شد هر خطایی را با خطایی دیگر مدیریت کند و بههمین مسیر ادامه دهد تا برسد بهجایی که حیات سیاسیاش را از دسترفته ببیند و برایش تنها تتمه آبرویی باقی مانده باشد که میترا استاد قصد افشای آن را دارد.
میتوان فهمید برای پیرمردی هفتاد ساله که دیگر فرصتی برای جبران و ساختن ندارد، این شرایط چقدر جانکاه و غیرقابلتحمل است. به نظر من قتلهایی که در چنین شرایط رخ میدهند نه نشانه سنگدلی و بیرحمی است نه عدم پایبندی به انسانیت و اخلاق، بلکه محصول جنون آنی و انفجار روانی انسانی است که شجاعت لازم را برای مواجهه و پایان دادن به خطاهای خود ندارد.
از هدفی که داشتم دور نشوم. هرچه بود و هرچه هست خدایش بهتر میداند. اما در این دنیا نجفی پاسخگوی آخرین اشتباه غیرقابل جبران خویش است.
من وقتی سرنوشت این مرد آرام و ساکت و با اخلاق را میبینم بر سر ایمان خود میلرزم. اکنون این دعای پیامبر رحمت برایم معنا دارتر از هر زمان دیگری شده است: «الهی لا تکلنی علی نفسی طرفة عین ابدا»(خدایا حتی لحظهای مرا به خود وامگذار).
اعتماد بهنفس کاذبی همچون نجفی میخواهد که با راحت خیالی خود را مصون از چنین سرنوشتهای محتملی بپنداریم. غرور کاذب اعتماد به تواناییهای خویش در مواجهه با فراز و فرودهای دنیایی که حتی عبادتش و حتی خداپرستیاش میتواند فریب و دام باشد، به قول حافظ حکایت همان قطرهای است که سودای محال تسلط بر بحر در سر دارد؛
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محال اندیش
بی دلیل نیست که قرآن به ما نهیب میزند لایغرنکم الحیاة الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور
###