خلاصه ای از یک مصاحبه قدیمی با مجری فقید/
از اسطقوس دار تا گل مدرسه ای، مرور خاطرات با بهرام شفیع
پرسش:بازی ایران و عربستان را گزارش می کردم که ماجد عبدالله صاحب توپ شد از آن بالا خط دفاع را دیدم و گفتم اگر با سر نزنند توپ گل می شود که اینطور هم شد. دوستان نوشتند که بازی تاخیری را پیش بینی کردن هنر نمی خواهد.
پرسش:بازی ایران و عربستان را گزارش می کردم که ماجد عبدالله صاحب توپ شد از آن بالا خط دفاع را دیدم و گفتم اگر با سر نزنند توپ گل می شود که اینطور هم شد. دوستان نوشتند که بازی تاخیری را پیش بینی کردن هنر نمی خواهد.
به گزارش "ورزش سه" ، بهرام شفیع با هیکلی تنومند، با صدایی کاملا مردانه و گرم، با جملاتی کمی طولانی که در هنگام صرف شدن فعل آنها احساس نفس تنگی به تو دست می داد و با خیلی خصوصیات دیگر گزارشگر اول دهه شصت بود. فوتبال هایی که زنده پخش نمی شدند اما پخش با تاخیر آنها هم بزرگترین دلمشغولی همه آنهایی به شمار می آمد که بزرگترین تفریحشان همین بازی هایی بود که می رفت انتهای برنامه پرطرفدارش، وقتی که همه چیز تمام شده بود و حالا نوبت به فوتبال می رسید. بهرام شفیع از همان موقع در خاطره ها ماند.
هنوز هم، جوان هایی که دیگر با عادل فردوسی پور و مزدک میرزایی و سایرین «خو» گرفته اند، از بعضی تکیه کلام های شفیع حرف می زنند: اینکه «اگر سه چهار تا دروازه را بگذاری روی هم، می خورد به تیر افقی بالایی!» هنگامی که شوت یک بازیکن سینه آسمان را می شکافد، یا «یک ضربه اسطقس دار» و یا شمردن ثانیه های مسابقه تا نشان دهد «وقت چندانی باقی نمانده است.»
«نمی دانم اسطقوس را با«ط» دسته دار می نویسند یا بدون دسته! آن موقع در پامنار کفاشی داشتیم که همیشه می گفت کفش باید اسطقس دار و محکم باشد. یعنی چارچوب محکمی داشته باشد، سفت باشد خیلی از این کلمات و عبارات قدیمی است و اصطلاحا مال بچه تهرون های قدیمی. هنوز هم به خانمم می گویم برو از مطبخ فلان چیز را بیاور.
ورود بهرام شفیع به تلویزیون اما یک اتفاق ساده بود. مثل تمام اتفاقاتی که در زندگی همه ماها رخ می دهد و بعد، سرنوشت آن را عوض می کند. «همیشه روزنامه را بلند بلند می خواندم. در منزل یا مدرسه و دبستان و ... خیلی علاقه داشتم. یک روز مادرم با خاله ام سبزی پاک می کردند که چشمشان می خورد به روزنامه ای که زیر سبزی ها قرار داشت و آگهی آزمون صداوسیما بود. به من گفتند تو که همه چیز را بلند بلند می خوانی و اعصاب ما را خراب می کنی، برو امتحان بده، شاید قبول شدی. نگاه کردم، دیدم فردای آن روز مهلت تمام می شود. سریع مدارکم را جمع کردم و فرستادم. سه چهار ماه بعد در دبیرستان البرز، حدود ۲۰-۳۰ هزار نفر گرد هم آمدیم که چیزی از کنکور کم نداشت. آن روز برف و باران می آمد و شیشه های سالن ورزشی دبیرستان البرز هم شکسته بود. یادم هست اواخر دیگر خودکار را لای مشتم می گرفتم و تست ها را می زدم، بس که سرد بود. بالاخره قبول شدم و نوبت به تست صدا و تصویر رسید. هیات داورانی که برای استخدام ما تشکیل شده بود، همه از قدیمی ها بودند. بعد از تکرار تست ها فهمیدم که روی من نظر دارند. چون بقیه یک مرتبه تست می دادند و تمام می شد. دو سه روز متوالی در چند نوبت تست گرفتند که بنده فرم مربوطه را یواشکی برداشتم و هنوز هم آن را دارم. در نهایت من و آقای افشار که حالا گوینده خبر است قبول شدیم. ایشان رفت گروه معارف و من هم آمدم گروه ورزش».
سال۶۰ -۵۹ بود. وارث، مجری ورزش و مردم که به همراه جهانگیر کوثری گزارشگرهای آن زمان تلویزیون بودند، به دلیل بالا گرفتن اختلافاتش با مصطفی داوودی، رئیس وقت سازمان تربیت بدنی، از «روی صحنه» ورزش و مردم کنار می رود و مهندس متقی، مدیر گروه ورزش آن روزهای شبکه اول ترجیح می دهد از چهره ای جوانتر برای مجری گری ورزش و مردم استفاده کند. راه برای شفیع باز شده بود.
«من خیلی چیزها یاد گرفتم، از جمله مقاومت را. چون کسانی که اول می آیند و یک مقداری توان هم دارند، فشار زیادی متحمل می شوند. قدیمی ها سخت تر قبول می کنند و او را می پذیرند، به همین خاطر آنهایی که می مانند سخت جان هستند. به هر حال در جمع وارث، وارطان و ... من۲۵- ۲۴ساله هم وارد شده بودم. دوستان گهگاهی لطف داشتند و گهگاهی انتقاداتی که با پررویی تحمل می کردم.»
"Match of the day" خلاصه مسابقات فوتبال انگلیس بود با تایم محدود ۲۰-۱۵ دقیقه ای که اولین تجربه گزارشگری شفیع در آن رقم خورد. «آن روزها آقای کاووسی هم تک و توک گزارش می کرد. یک روز که ایشان به دلایلی نیامد یا مهندس متقی خودش خواسته بود، قرار شد بنده آن را گزارش کنم و کردم. بچه های گروه هم پسندیدند.»
پخش یک مسابقه فوتبال در آن روزها مصائب خاص خودش را داشت. جنگ، بر همه چیز سایه افکنده بود و تهیه یک فوتبال ۲۰ دقیقه ای، تلاش طاقت فرسایی را می طلبید. «الان همه چیز عوض شده. یادم هست ایران و سوریه در سولوی اندونزی، شهری در۵۰۰ -۴۰۰ کیلومتری جاکارتا بازی داشتند و۶- ۵روز بعد فیلم آن رسید که رساندن آن، جزو کارهای درخشانم بود. الان شاید مردم بشنوند یک بازی۶- ۵ روز بعد از انجام رسیده، متعجب شوند. پیدا کردن اسامی بازیکن ها هم همین طور. مثل حالا که نبود اسامی اول بازی نوشته شود و یا پشت پیراهن بازیکن ها باشد. شماره ها را می نوشتم و به جاهای مختلف زنگ می زدم تا اسامی را دربیاورم.»
شفیع متولد سال ۱۳۳۵ در محله پامنار تهران، دوران ابتدایی را در دبستان برزویه به پایان نبرد! از این جهت که در کلاس پنجم، سقف کلاس فرسوده مدرسه از سنگینی برف - بدون دخالت دست - فرو ریخت و او به مدرسه ای دیگر رفت! شفیع درس خوانده دانشگاه امیرکبیر است که البته تحصیلش را آنجا نیز به پایان نرساند و به دلایلی از این دانشگاه رفت. به قول خودش چند سالی چرخید تا اینکه دانشگاه آزاد راه افتاد و او بالاخره مدرک «علوم سیاسی»اش را گرفت. بعد از گذراندن دوره های تخصصی گزارشگری و تهیه کنندگی که از جمله اساتیدش« هورست بایسنر» آلمانی، افسر نازی و دارای دو مدرک دکترا در رشته های جامعه شناسی ورزش و رادیو و تلویزیون بود، شفیع، دوران خود را آغاز کرد...
این خلاصه گفت و گویی است در روزنامه همشهری در اسفند 1382 ، وقتی که برای آخرین بار دربی را گزارش کرده بود. بخوانید:
*اولین پخش مستقیم های جدی تلویزیون ایران مربوط به چه زمانی است ؟
اولین بار در جام جهانی ۹۴ بود. مهندس متقی با طراحی و خرید دستگاهdelaier به فوتبال ها باتاخیر یک تا ۳۰ثانیه مجوز پخش داد. فکر کنم اواخر دوران آقای محمد هاشمی بود و مصادف شده بود با ورود آقای لاریجانی. بازی ها باتوجه به اینکه درآمریکا برگزار می شد و در آن هوای گرم ممکن بود تصاویر ناجوری برسد، امکان پخش زنده آنها وجود نداشت. برای مردم هم ۱۰ثانیه و ۷ثانیه تاخیر چندان قابل لمس نیست. یک نکته ای را هم بگویم، الان در بسیاری از کشورها پخش زنده وجود ندارد. مجری خبر C.N.N هم با تاخیر، خبرهایش پخش می شود، اما در ایران اینطوری نیست. ورزش و مردم ثانیه ای تاخیر ندارد یا گوینده خبر در ایران، زنده خبرهایش را می گوید، بدون تاخیر حتی یک ثانیه ای.
*فکر کنم بازی های جام ملت های ۹۲ بود که آن تماشاگر اورتون در همه بازی ها حضور داشت!
(با خنده) الان دیگر خوب شده. الان می توان تصاویر گل یا دقایق حساس بازی را جای تصاویر ناجور پخش کرد.
*شما گزارشگر مطرح تلویزیون بودید تا اینکه ناگهان کنده شدید.
کنده نشدم، کسی هم زورش نمی رسد ما را از جا بکند.(با خنده)
*ولی بعد از مدتی دیگر نشانی از شما نبود.
قرار بود بازی های جام جهانی ۸۶ بروم مکزیک، همه کارها انجام شده بود. ارزم را از بانک مرکزی گرفته بودم، پاسپورتم آماده بود. بلیتم هم یادم است به مقصد مادرید بود. از آنجا دالاس و دست آخر مکزیک. روز قبل از پروازم مهندس متقی مرا خواست و گفت: آقای هاشمی می گوید در این زمان اگر یکی برود۵۰ -۴۰روز آنجا بماند، درست نیست. که چی بشود؟ مهندس متقی به آقای هاشمی گفته بود صرف نظر از سفر و مسایل مربوط به آن، این دوره خوبی می شود که بتوان با گزارشگران و روزنامه نگاران ممتاز آشنا شد. ایشان هم گفته بود حالا که همه چیز آماده است، می خواهد برود، برود. ولی نرود کار بهتری انجام داده. آن زمان ۳۰ سالم بود.
*نرفتید؟
نه، از این امتیاز چشم پوشی کردم.
*و بعد جام جهانی ۹۰ شما و آقای صالح نیا رفتید و دوسه بازی را گزارش کردید و دیگر خبری نشد.
جام جهانی ۹۰در ایتالیا بسیار هزینه بر بود. ایتالیایی ها واقعا رحم نکردند. اصلا مقرون به صرفه نبود که بازی ها را از آنجا گزارش کنیم. مشکلات ارزی زیادی داشتیم و آن زمان یک دلار هم برای کشور اهمیت زیادی داشت. من حتی گفتم که برگردیم. هیچ امکاناتی برای خبرنگاران در نظر نگرفته بودند. هتل ها وحشتناک گران کرده بودند. هرچی گرفته بودیم دادیم پول هتل و اگر کمک های دیگر از تهران نبود شاید حتی نمی توانستیم غذا بخوریم. من خیلی جاها رفتم. سیدنی، هر ۱۰ دقیقه به ۱۰دقیقه اتوبوس خالی جلو هتل خبرنگاران آماده بود تا ما را به مرکز بازی ها برسانند. کارت خبرنگاری برای سوار شدن به مترو کفایت می کرد. یادم است که وزیر سابق بازرگانی استرالیا راننده سرویس شده بود و افتخار می کرد، می گفت ۵سال پیش وزیر بازرگانی بوده و وزارت، افتخاری برایش نبوده اما این کار برایش افتخار است. از بین ۱۰۰هزار داوطلب، هزار نفر انتخاب شده بودند تا راننده اتوبوس ها شوند. نزدیک یکی از گیت های ورزشگاه آدرس محلی را که مسابقات پاراالمپیک برگزار می شد، از پیرزنی حدودا ۹۰ ساله پرسیدم. خدا شاهد است دو سه کیلومتر همراهم آمد تا کمکم کند. اما ایتالیا اینجوری نبود. حتی برای رفتن به داخل ورزشگاه هم باید بلیت می خریدیم تا برویم تو و بازی ها را گزارش کنیم. جوک بزرگی بود، خواستیم برگردیم که گفتند همان دوره ای را که قرار بود سال ۸۶ ببینید، حالا در ایتالیا ببینید و ما هم دوهفته ماندیم.
*ربطی به آقای صالح نیا و آن هفته نامه اش نداشت؟
نه بابا، اینها همه اش شایعه است. دو سه سال یک آقایی در خیابان مرا دید و گفت شما از چین برگشتید؟ گفتم چطور؟ گفت مگر پناهنده چین نشده بودید؟ یا می گفتند فلانی در چین برج می سازد! اگر قرار بود برج سازی کنیم خب، می رفتیم یک جای بهتر (باخنده) تو بگو رفته بودیم دیوار چین را مرمت کنیم. از این شایعات هست. مثلا تو صف خرید، یکی از خانم ها کنار خانمم بود و نمی شناخت که فلانی خانمم است، حرف من شد و آن خانم گفت که بنده در مجیدیه خانه ای دارم و عیال دیگری و سه تا بچه. آخر سه تا بچه چی بود و مجیدیه کجاست؟ خلاصه از اینجور شایعه ها زیاد است. وقتی برگشتیم از ایتالیا با آقای متقی اختلاف سلیقه پیدا کردم. اینکه گفتید غیبتان زد را می خواهم بگویم.
*سر چی؟
من می گفتم اول باید فکر همه جا را می کردیم بعد می رفتیم ایتالیا، همان بحث هزینه ها، البته ایتالیا هم وحشتناک گران بود. ولی خب، من معتقد بودم باید برنامه ریزی درست تری می شد. من نزدیک به ۱۰سال قائم مقام گروه ورزش بودم. آقای متقی هم خیلی وقت ها ماموریت خارج از کشور بودند و در واقع نفر اول گروه ورزش بودم. اما خب، اختلاف سلیقه پیش آمد و بنده رفتم گروه معارف. آقای انصاریان مدیر گروه بودند و من هم شدم قائم مقام. در آن زمان فرصتی دست داد تا با کمیته مشترک استقلال و پرسپولیس همکاری کنم. اولین بار تبلیغات روی پیراهن تیم ها همانجا مطرح شد. یا در گروه معارف سریال هم ساختیم. آینه و حرفی از هزاران.
*ورزش و مردم هم پخش می شد، اما بدون شما.
فرید زاده مدیر شبکه اول بود. یک نامه محرمانه نوشت به متقی داد که هرچند من در گروه ورزش نیستم ولی باید برنامه ورزش مردم را بنده اجرا کنم. من هم دو سه برنامه رفتم تا جلو برخی از شایعات را بگیرم و دیگر نرفتم.
*آقایان خجسته و بهروان مجریان برنامه بودند.
ایشان هم محبت داشتند و هر وقت می خواستند بروند اجرا می آمدند طبقه نهم پیش من و اجازه می گرفتند.
*به هر حال فوتبال را همیشه می گذاشتید آخر!
خب دیگر. اگر اول برنامه می گذاشتیم که شما تلویزیون را خاموش می کردید! ولی این بهانه ای شد تا برسیم به یک بحث دیگر. همه چیز نباید فوتبال باشد. الان روزنامه ها همه شده فوتبال. یک نیم صفحه را می دهند به کشتی یا حالا ورزش های دیگر، بقیه هم فوتبال. اینطور نباید باشد. ما واترپلو، والیبال و ... هم پخش می کنیم.
*یک اشکالی که به شما وارد است و شاید جزو خصوصیات اخلاقی شما باشد، این است که خطا پوشید، صریح نیستید. این خصیصه خوبی است اما یک مجری وقتی در آن جایگاه می نشیند باید تا حدی صریح باشد.
می دانم چه می گویید ولی باید آنرا که با درون خودم مغایرت دارد برای شما توضیح بدهم. از یک طرف شبکه اول یک شبکه ملی و سیاسی است. فرق دارد با سایر شبکه ها. وسواس های خاص خودش را دارد. از طرف دیگر من مخالف این هستم که یک سوالی بپرسید و جوابی بدهند، بعد همه چیز تمام شود. باید طوری باشد که تا به آخر داستان برویم. این را قبول ندارم که یک «تیکه» بیندازیم و تمام. در همین برنامه، به آقای طالقانی گفتم که آقای قدمی می گوید شما ۲۲۵ هزار دلار گرفتید و باید حساب پس بدهی. من رودربایستی ندارم. البته اگر حالت حاد پیش بیاید، شبکه ای که در آن دارم حرف می زنم را در نظر می گیرم.
*بله، مدیومی که در آن فعالیت می کنیم، خیلی مهم است.
شما عکس روی جلد روزنامه تان با عکس داخل صفحات فرق می کند. سر مقاله با سایر مطالب تفاوت دارد. الان من ناراحتم که ما داریم به سطح گرایی می رسیم، آن هم بیش از اندازه. تعدد مطبوعات، من را آزار می دهد. تا جایی که مجبور می شوند بنویسند عمه مارگریت فلان بازیکن اردک یک پا دوست دارد! اینکه «تیکه» بیندازی و پاسخ نگیری، خطایابی نیست. شما باید مخاطب را ببری جایی که دنبالش هستی. من یک برنامه، عباس حاج کناری را دعوت کردم.اتفاق بدی برایش افتاده بود، اما به واسطه آن از یک مورد ناجورتر نجات پیدا کرد. من اورا دعوت کردم تا این پدیده ای را که حالا بلای جان ورزش شده، مطرح کنم. کدام روزنامه این کار را کرد؟ کدام برنامه جراتش را داشت؟ همه هم فهمیدند، اما آنجا پرده دری نکردیم. خواستیم کمکش کنیم که برگردد. آنجا خطاپوشی لازم بود.
*از گزارشگرهای حالا، کار چه کسی را می پسندید؟
یک ایراد کلی می بینم و آن اینکه احساس می شود در ارایه اطلاعات جورواجور با هم مسابقه گذاشته اند.
خیلی صحبت می کنند. یکی خوب صحبت می کند، یکی هم صحبت خوب می کند. در طول ۹۰ دقیقه ۱۰ تا نکته تازه هم به بیننده داده شود کافی است، اما احساس می شود دیگر بیش از حد شده.
*اسم نبردید.
من از همه بیشتر کار عادل را می پسندم و پیمان یوسفی را. پیمان از نظر ادای کلمات و تن صدا خوب است، عادل باید واضح تر حرف بزند. بازی های ملت های اروپا بود، سال ۹۶ در انگلیس که آقای خیابانی هم آمد کنار بنده تا بازی ها را گزارش کنیم. عمدی یا غیرعمدی میکروفون و صحنه را ترک می کردم تا او گزارش کند. حتی تهیه کننده هم دلیلش را می پرسید. به نظرم آمد که جواد می تواند. مزدک هم پسر خوبی است. ایراد کلی گزارشگران هم همانطور که گفتم حرف زدن زیاد است. ۲ می دهد به ۳، ۳ می دهد به ۴ را که همه می بینند لازم نیست دیگر اینها را بگویی. برای نابینایان که گزارش نمی کنی. به نظرم تا اندازه ای هم لازم است مسایل فنی را دانست و البته شجاعت پیشگویی داشت.
*خاطره انگیزترین مسابقه ای را که گزارش کردید، کدام بازی بود؟
برزیل - فرانسه جام ۸۶.
*اصطلاح گل مدرسه ای هم همان جا باب شد.
بله، البته الان تقلیدهایی می شود که خوشحال هم می شوم. (با خنده) بعضی ها هم بد تقلید می کنند که حرصم را در می آورد.
*در مجموع از کار کدام گزارشگر خوشتان می آمد؟
وارث. بدون شک بهترین بود. بهمنش را هم دوست داشتم. بعد از انقلاب هم من برای گزارش دعوتش کردم. تهیه کننده های دیگر یکی دو بار دعوتش کرده بودند اما نشد. مسایلی مطرح شد و او نتوانست برگردد به تلویزیون. من که گفتم، گفت چون یک مرد دارد می گوید می آیم. الان هم در شبکه جام جم برنامه دارد.
*وارث چه ویژگی هایی داشت؟
بسیار مسلط و دریده در کلام. صدایش پخته بود و عبارت ها را خوب ادا می کرد. فکر نمی کنم کسی بتواند به نیمی از توانش هم برسد.
*در طول این سال ها اشتباه محرزی هم داشتید؟
اشتباه که به هر حال می شود. اما بازی های آسیایی دهلی نو بود که تصاویر مربوط به بازی کره و چین رسید. اسامی را نداشتیم. توپ که زیر پای هر بازیکنی می رسید، اسمی درست می کردم و رویش می گذاشتم.
یادداشت نکرده بودم و بار دوم که توپ به او رسید، ماندم! خدایا اسمش را چی گفته بودم؟ خلاصه اسم دیگری روی آنها گذاشتم اینبار یادداشت کردم. کسی هم متوجه نشد. البته الان هم با تمام امکاناتی که هست، دوستان اشتباه می کنند. اسم بازیکنی را می گویند، دوربین که زوم می کند، در می آید آن بازیکن نیست! یا برخی دوستان که اسم نمی برم، مونیتور بدون تاخیر را خاموش نمی کنند و پیشگویی می کنند.
*خود شما مونیتور را خاموش می کنید؟
بله، من خاموش می کنم. عادل را هم دیده ام که می بندد. بازی ایران و عراق را گزارش می کردم که ماجد عبدالله صاحب توپ شد از آن بالا خط دفاع را دیدم و گفتم اگر با سر نزنند توپ گل می شود که اینطور هم شد. دوستان نوشتند که بازی تاخیری را پیش بینی کردن هنر می خواهد! کدام بازی تاخیری، من که آن بالا نشسته بودم و بازی را زنده گزارش می کردم. اگر گزارشگر بازی میلان و اینتر هم بودم این کار را می کردم. می گفتم که میلان می برد. آن وقت هم همین دوستان می نوشتند که بازی زنده نبوده!
*در بین تیم های خارجی کدام تیم را دوست دارید؟
آلمان را دوست داشتم که بعد از آن حرکت کلینزمن بدم آمد. از موقعی که به ایران گل زد رفت و تور دروازه را تکان داد، دیگر حالم از آلمان به هم می خورد.
*برزیل چطور؟
برزیل هم خوب است. قشنگ بازی می کند. آدم کیف می کند از تماشای بازی شان. الان می گویم پرسپولیس خوب بازی نمی کند، آن را مقایسه می کنم با گذشته. ۳ تا می زد و ۲ تا می خورد. اما فوتبال بازی می کرد.
یکی از دلایل اصلی محبوبیتش همین بود.
*از این بحث خارج شویم. آقای شفیع، گزارش بازی استقلال و پرسپولیس بعد از مدت ها، توسط شما خاطره انگیز بود.
فردای بازی هم هرکسی مرا می دید راضی بود. البته این معنایش آن نیست که کسی ناراضی نبودها. ناراضی هایش شاید به تور ما نخورده بودند. ممکن بود یکی هم با سنگ بزند و سر من را هم بشکند.
*بازی استقلال و پرسپولیس را بعد از چند سال گزارش کردید؟ منظورمان این است که بعد از چند سال رفتید به ورزشگاه؟
بعد از سه چهار سال. آخرین باری که گزارش کرده بودم نفت و پرسپولیس بود. حالا چطور بود؟
*اول نیمه دوم که شروع کردید به تشکر کردن یک مقدار از گزارش کردن فاصله گرفتید. بقیه بازی گزارشتان خوب بود.
یعنی این مورد، برای گزارشگرهای دیگر صدق نمی کند؟
*چرا، ولی مال شما خیلی بارز بود.
چون صدایم غلیظ بود (با خنده).
پژمان راهبر
###